گنجور

 
قاسم انوار

خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش

لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش

بر سر کوی تو هر کس که رسد مست شود

گویی از باده سرشتند در و دیوارش

پیش رویت ز خجالت ننماید خورشید

پرتو روی تو چون می شکند بازارش

ای دل، ای دل، تو بهر کس که رسی در ره عشق

چون درو معرفتی نیست، عدم پندارش

گر مغی در ره حق دعوی اسلام کند

نکنی باور ازو، تا نبری زنارش

هر کرا نور یقین نیست عجب مرده دلیست!

عشق می گوید و من می شنوم گفتارش

گر سخن تند کند راهروی در ره عشق

چون ز مستان خرابست، مسلم دارش

عاشقان را همه درد از تو و درمان از تو

هر که بیمار تو شد هم تو کنی تیمارش

قاسمی، گفته مردم همگی روی و ریاست

رهرو آنست که پاکیزه بود کردارش

 
 
 
خواجوی کرمانی

سرو را پای بگل می رود از رفتارش

واب شیرین ز عقیق لب شکربارش

راهب دیر که خورشید پرستش خوانند

نیست جز حلقه ی گیسوی بتم زنارش

هرکرا عقل درین راه مربّی باشد

[...]

سیف فرغانی

گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش

جان نو داد بمن صورت معنی دارش

بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال

دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش

بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست

[...]

حافظ

فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش

گُل در اندیشه که چُون عشوه کُنَد در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بِکُشَند

خواجه آن است که باشد غَمِ خدمتکارش

جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل

[...]

قاسم انوار

جان هوادار تو شد، فاش مکن اسرارش

دل به سودای تو افتاد، گرامی دارش

عشق یاغی شد و با ما سر غارت دارد

وصل را گو که: عنایت کن و وامگذارش

مبتدی را بکرم جرعه تصدق فرما

[...]

نظام قاری

فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

انکه خیاط برد پارچه از رووارش

پنبه حلاج چرا کم نکند از کارش

رخت را زود مدر دیر مپوسان در چرک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه