دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند

جان گرامی به جانش اندر پیوند

دایم بر جان او بلرزم، زیراک

مادر آزادگان کم آرد فرزند

از ملکان کس چنو نبود جوانی

[...]

بدین نامه چون دست کردم دراز

یکی مهتری بود گردن‌فراز

جوان بود و از گوهر پهلوان

خردمند و بیدار و روشن روان

خداوند رای و خداوند شرم

[...]

بدان گه که روشن جهان تیره گشت

طلایه پراگنده بر گرد دشت

به پیش سپه قارن رزم زن

ابا رای زن سرو شاه یمن

خروشی برآمد ز پیش سپاه

[...]

به نام خداوند خورشید و ماه

که دل را به نامش خرد داد راه

خداوند هستی و هم راستی

نخواهد ز تو کژی و کاستی

خداوند بهرام و کیوان و شید

[...]

کنون خورد باید می خوشگوار

که می‌بوی مشک آید از جویبار

هوا پر خروش و زمین پر ز جوش

خنک آنک دل شاد دارد به نوش

درم دارد و نقل و جام نبید

[...]

همی بود شاپور با داد و رای

بلنداختر و تخت شاهی به جای

چو سی سال بگذشت بر سر دو ماه

پراگنده شد فر و اورنگ شاه

بفرمود تا رفت پیش اورمزد

[...]

تخوار سراینده گفت آن زمان

که آمد بر کوه کوهی دمان

سپهدار طوسست کامد بجنگ

نتابی تو با کار دیده نهنگ

برو تا در دژ ببندیم سخت

[...]

به پنجم چو رهام گودرز بود

که با بارمان او نبرد آزمود

کمان برگرفتند و تیر خدنگ

برآمد خروش سواران جنگ

کمانها همه پاک بر هم شکست

[...]

دهم برته با کهرم تیغ‌زن

دو خونی و هر دو سر انجمن

همی آزمودند هرگونه جنگ

گرفتند پس تیغ هندی به چنگ

درفش همایون به دست اندرون

[...]

به نام خداوند بالا و پست

که از هستی‌اش هست شد هر چه هست

فروزندهٔ شمسهٔ خاوری

برآرندهٔ طاق نیلوفری

معطر کنِ باد عنبر نسیم

[...]

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

باغیست دلفروز و سراییست دلگشای

فرخنده بادبر ملک این باغ و این سرای

زین گونه باغ هیچ ندیدم به هیچ شهر

زین گونه جای هیچ ندیدم به هیچ جای

باغی چنان که بر در او بگذری اگر

[...]

بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار

بدست ابر بسوی صبای عنبر بار

شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی

ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار

بجای حرف سطر در بیاض او شنگرف

[...]

دگر روز مهراج گردنفراز

بسی کشتی آورد هر سو فراز

به ایرانیان داد کشتی چو شست

دگر کشتی او با سپه بر نشست

ز کشتی شد آن آب ژرف از نهاد

[...]

ایا شهریاران پاکیزه دل

ز دست شما ابر و دریا خجل

بود ابر از دستتان شرمسار

بود بحر از طبعتان منفعل

ولی را وفای شما دلفروز

[...]

ای میر بسان مصطفی بودی

چون او ز همه بدی جدا بودی

بسیار بلا کشیدی از گیتی

بی آنکه تو خلق را بلا بودی

رفتی ز جهان به تشنگی بیرون

[...]

بیامد به سوی بیابان چو گرد

در آن گه که شد برفلک شید زرد

خرامان به سوی بیابان رسید

زدیده همین دیدبانش بدید

که آمد گرانمایه گرگ سوز

[...]

پس آن نامه را زود پاسخ نوشت

به خون دل و دیده اندر سرشت

سرنامه، نام توانا خدای

جهاندار نیروده رهنمای

خداوند پیروزی نام وکام

[...]

ماه صیام آمد این ملک به سلامت

فرخ و فرخنده باد ماه صیامت

آمد ماه بزرگوار گرامی

و آسود از تلخ باده زرین جامت

نزد خداوند عرش بادا مقبول

[...]

کفایت را ستوده اختیار است

شهامت را گزیده افتخار است

عمید ملک منصور سعید آنک

محلش نور چشم کارزار است

وزیر اصلی که از اصل وزارت

[...]