گنجور

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳۷

 

در تو نگرم ز خود برون باید شد

در دست ستمهات زبون باید شد

در عین ظهور تو کمون باید جست

در پردۀ پرده‌ها درون باید شد

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۴۶

 

آن شب که مرا ازتو خیالی باشد

بنگر که مرا در آن چه حالی باشد

در رفتن شب هزار تأخیر بود

درآمدن صبح ملالی باشد

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۴۸

 

اسرار خرابات بدستان نبری

تا سجده به پیش بت پرستان نبری

پاکیزه نگردی تو ز آلایش خود

تا بر سر خود سبوی مستان نبری

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵۲

 

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

بادیده‌مراخوش‌است چون دوست در اوست

ازدیده و دوست فرق کردن نه نکوست

یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵۴

 

عشق تو چو آتش است و جان میسوزد

وز جان چو بپرداخت جهان میسوزد

این طرفه نگر که چون بگیرم نامش

از قوت او کام و زبان میسوزد

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵۵

 

حلاج دلا که مقتدای کارست

بردار همی گفت که روز بارست

از یار هر آنکسیکه برخوردارست

جانش بر یار و تنش برداست

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵۷

 

شب نیست که یاد تو دلم خون نکند

وز گریه دو چشم من چو جیحون نکند

آخر برسم بوصلت ای جان جهان

گر تاختن اجل شبیخون نکند

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۳

 

در عشق اگر نیست شوی هست شوی

در عقل اگر هست شوی پست شوی

وین بوالعجبی ببین که از بادۀ عشق

هشیار گهی شوی که سرمست شوی

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۵

 

ای خواجه مزن تو اندرین راه قدم

تا هستی خود نیست نبینی هر دم

خواهی که شوی تو اندرین ره محرم

از دیده بصیر باش و از گوش اصم

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸

 

گفتم که مگر محرم اسرار آیم

با دولت وصل بر در یار آیم

کی دانستم که با کمال دانش

در بتکدۀ قابل زنار آیم

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸

 

بیچاره دلم ز خود بکلی برخاست

وانگاه ورا از و بزاری درخواست

از برده ندا آمد کای خسته رواست

لیکن تو بگو قوت ادراک کراست

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸

 

خواهم که کنون با تو بگویم غم خویش

در پرتو نور تو بگیرم کم خویش

گر درد مرا نمی‌کنی مرهم تو

باری بکن ای پسر مرا محرم خویش

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸

 

بی عاشق و عشق حسن معشوق هباست

تا عاشق نیست ناز معشوق کجاست

در فتوی شرع اگرچه این قول خطاست

مشاطۀ حسن یار بی صبری ماست

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۸

 

از سلسلۀ زلف تو دیوانه شدم

بر شمع رخت شبیه پروانه شدم

از بس که بریخت چشم خونابۀ دل

با عشق تو خویش و با تو بیگانه شدم

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷۲

 

عاشق بجز از خستۀ هجران نبود

کارش ز غم عشق بسامان نبود

دشوار بود کشیدن بار فراق

وین یافتن وصال آسان نبود

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷۶

 

از عشق همی هلاک عاشق باشد

معشوق اگر چند موافق باشد

او را طمعی بود هم از غایت عجز

این کار بدوبگو چه لایق باشد

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷۷

 

چون مرغ دلم افتاد اندر دامت

خواهم که بگویم ای شهنشه نامت

گوید خردم که ای شکسته هش دار

در سایۀ خود همی دهد آرامت

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۷۹

 

من با تو همی نرد خطر خواهم باخت

هرچند بری همی دگر خواهم باخت

تا ظن نبری که مختصر خواهم باخت

جز عشق تو هرچه هست خواهم باخت

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸۲

 

موقوف بجان اگر بمانی مانی

زیرا که چو در عالم جانی جانی

این نکته اگر نیک بدانی دانی

هرچیز که در جستن آنی آنی

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸۳

 

تا جان دارم غم تو در جان دارم

و اندوه تو از دو دیده پنهان دارم

غمهای تو چون گران ندارد باری

بر دوش دل خویش کشم تا جان دارم

عین‌القضات همدانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode