عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰
ای عشق تو با وجود هم تنگ
در راه تو کفر و دین به یک رنگ
بی روی تو کعبهها خرابات
بی نام تو نامها همه ننگ
در عشق تو هر که نیست قلاش
[...]
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان
هر کسی را بود عذری تنگ و لنگ
این چنین کس کی کند عنقا به چنگ
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز
گر کنی در راه یک ساعت درنگ
ما دو عالم بر تو گردانیم تنگ
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
شیخ چون افتاد در کام نهنگ
جمله زو بگریختید از نام و ننگ
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
گفت من بس فارغم از نام و ننگ
شیشهٔ سالوس بشکستم به سنگ
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار مردی پاکدین
زر به صورت رنگ گردانیده سنگ
تو چو طفلان مبتلا گشته به رنگ
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عنکبوت و خانهٔ او
پوست آخر درکشیدند از پلنگ
درکشند آخر ز تو هم بیدرنگ
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانهای که تگرگی بر سرش خورد و گمان برد کودکان بر سر او سنگ میزنند
باز دانست او تگرگ اینجا ز سنگ
دل شدش از دادن دشنام تنگ
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » عقیدهٔ دیوانهای دربارهٔ عالم
گفت هست این عالم پر نام و ننگ
همچو نخلی بسته از صد گونه رنگ
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » سال سلیمان از موری لنگ
داد آن ساعت جوابش مور لنگ
گفت خشت واپسین در گور تنگ
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۷) حکایت معشوق طوسی با سگ و مرد سوار
نمیدانی که بر که میزنی سنگ
که با او نیستی در اصل همرنگ
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۵) حکایت یعقوب و یوسف علیهما السلام
شد آن مرد و برفتن کرد آهنگ
هزاران نامه بیش آورد یکرنگ
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت
زبان بگشاد نابینای دلتنگ
که خون میگرید از درد دلم سنگ
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
چنان دلشاد شد ز آوازهٔ جنگ
که از آواز شادی مرد دلتنگ
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
وگر تردامنی تو همچو سرهنگ
ز ضعفت زود آید پای بر سنگ
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
چو فتنه نرگسش میدید شب رنگ
بصید و شهسواری کردی آهنگ
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول
چنان خون ریخت زان سنگ از دل تنگ
که خونین شد ز درد او دل سنگ