عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
این گره کز تو بر دل افتادست
کی گشاید که مشکل افتادست
ناگشاده هنوز یک گرهم
صد گره نیز حاصل افتادست
چون نهد گام آنکه هر روزیش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
بت ترسای من مست شبانه است
چه شور است این کزان بت در زمانه است
سر زلفش نگر کاندر دو عالم
ز هر موییش جویی خون روانه است
دل من صاف دین در راه او باخت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
خاک کویت هر دو عالم در نیافت
گرد راهت فرق آدم در نیافت
ای به بالا برشده چندان که عرش
ذرهای شد گرد تو هم در نیافت
دولت تو هیچ بی دولت ندید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
جان در مقام عشق به جانان نمیرسد
دل در بلای درد به درمان نمیرسد
درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز
دشوار مینماید و آسان نمیرسد
ذوقی که هست جمله در آن حضرت است نقد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱
هر که صید چون تو دلداری شود
عاجزی گردد گرفتاری شود
هر که خار مژهٔ تو بنگرد
هر گلی در چشم او خاری شود
باز چون گلبرگ روی تو بدید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید
همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید
ز دعوی هیچ نگشاید اگر مردید اندر دین
چنان کز اندرون هستید در بازار بنمایید
هزاران مرد دعوی دار بنماییم از مسجد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷
هر که زو داد یک نشانی باز
ماند محجوب جاودانی باز
چون کس از بی نشان نشان دهدت
یا تو هم چون دهی نشانی باز
مرده دل گر ازو نشان طلبد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲
منم اندر قلندری شده فاش
در میان جماعتی اوباش
همه افسوسخواره و همه رند
همه دُردیکش و همه قلّاش
ترک نیک و بد جهان گفته
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
بی دل و بی قراری ماندهام
زانکه در بند نگاری ماندهام
دلخوشی با دلگشایی بودهام
غم کشی بی غمگساری ماندهام
زیر بار عشق او کارم فتاد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳
گر سر این کار داری کار کن
ور نهای این کار را انکار کن
خلق عالم جمله مست غفلتند
مست منگر خویش را هشیار کن
چون بدانستی و دیدی خویش را
[...]
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد
مادری را طفل در آب اوفتاد
جان مادر در تب و تاب اوفتاد
در تحیر طفل میزد دست و پای
آب بردش تا بناب آسیای
خواست شد در ناو مادر کان بدید
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
یک شبی روح الامین در سدره بود
بانگ لبیکی ز حضرت میشنود
بندهای گفت این زمان میخواندش
میندانم تا کسی میداندش
این قدر دانم که عالی بنده ایست
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خواجهای که بایزید و ترمذی را در خواب دید
خواجهای کز تخمهٔ اکاف بود
قطب عالم بود و پاک اوصاف بود
گفت شب در خواب دیدم ناگهی
بایزید و ترمدی را در رهی
هر دو دادندم به سبقت سروری
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتگوی شیخ ابوسعید مهنه با پیری روشنضمیر دربارهٔ صبر
شیخ مهنه بود در قبضی عظیم
شد به صحرا دیده پر خون، دل دو نیم
دید پیری روستایی را ز دور
گاو میبست و ازو میریخت نور
شیخ سوی او شد و کردش سلام
[...]
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر میخواستند
یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفی طالب شمع آمدند
جمله میگفتند میباید یکی
کو خبر آرد ز مطلوب اندکی
شد یکی پروانه تا قصری ز دور
[...]
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار شبلی که پس از مردن به خواب جوانمردی آمد
چون بشد شبلی ازین جای خراب
بعد از آن دیدش جوانمردی به خواب
گفت حق با تو چه کرد ای نیکبخت؟
گفت چون شد در حسابم کار سخت
چون مرا بس خویشتن دشمن بدید
[...]
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل
شقیق بلخی آن شیخ مدرّس
مگر میگفت در بغداد مجلس
سخنها در توکل پاک میگفت
برفعت برتر از افلاک میگفت
بمردم گفت در باب توکل
[...]
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱) حکایت آن مرد که در بادیه تجرید میکرد
بزرگی بود از اصحاب توحید
که شد در بادیه عمری بتجرید
نه با خود دلو و ابریق و رسن داشت
نه آب و زادِ ره با خویشتن داشت
بآخر در ره آمد چون غریبان
[...]
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش
فرستادست شیخ مهنه سه چیز
خلالی و کلاهی و شکر نیز
بر معشوق، چون معشوق آن دید
بنپذیرفت کز مخلوق آن دید
بخادم گفت با شیخت چنین گوی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۵) حکایت زنبور با مور
یکی زنبور میآمد ز خانه
بغایت بیقرار و شادمانه
مگر موری چنان دلشاد دیدش
ز حکم بندگی آزاد دیدش
بدو گفتا چرا شادی چنین تو
[...]