گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

شانه هر دم که بر آن کاکل مشکین گذرد

وه چه گویم که چه‌ها بر دل خونین گذرد

کاش یکسر هم بر چشم من آید ز خطا

هر خدنگی که از آن ابروی پر چین گذرد

این دل و این تو که دست از سر خود بردارد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

عمری که بی‌تو ای مه نوشاد می‌رود

سر داده خرمنی است که بر باد می‌رود

دور از کنار یار ز دریای چشم من

رودی‌ست دجلهٔ که به بغداد می‌رود

شیرین به کام‌جویی و پرویز در نشاط

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

این خودسری که زلف تو ای دلربا کند

با روزگار غم‌زدگان تا چه‌ها کند

زلف از کنار چاه زنخدان مگیر باز

بگذار دستگیری افتاده‌ها کند

گشتم اسیر غمزۀ طفلی که صید دل

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

تا سر کار تو با خانۀ خمار افتاد

راز سر بستۀ ما بر سر بازار افتاد

بسر زلف تو آویخت دل ازچاه زنخ

کار زندانی عشقت بسر دار افتاد

دل ز سر حلقۀ زلفت نبرد راه بجای

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

انس من ایشیخ با می است و دف و عود

می نتوان کرد ترک عادت معهود

میدهد امشب نوید مرغ سلیمان

مطرب شیرین زبان به نغمه داود

ساقی مجلس گشود زلف سمن سا

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

یارب آنخال که ما را شد از او روز سیاه

ببلای خم زلف تو گرفتار آید

دم جان بخش مسیحاست سحرخیزانرا

شعلۀ آه که از سینۀ افکار آید

زلفت ار برد بیغما دل شهری چه عجب

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند

با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند

تا شنیدستم که دل بشکسته دارد دوست دوست

من بموئی بسته ام دل تا مکرر بشکند

ای مساعد کوکب آن جانی که جانانش ستد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

بکش ای دوست نداریم ز حکم تو گزیر

گر به کیش تو گناه است ترحم با سیر

دوست با جان من آن کرد که ماهی به کتان

عشق با صبر من آن کرد که آتش به حریر

گفتم از حسرت عناب لبت خواهم مرد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ز تاب زلف تو نارسته خط دمید آخر

بغیر روز سیاه از تو دل ندید آخر

فلک بر ابروی من خم نداد و غمزۀ تو

بیک اشاره کمان مرا کشید آخر

دلم ز شوق دهانش میان خون میگشت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

نه در آزردن دلها چو تو خودرای دگر

نه چو من بر سر خوی تو شکیبای دگر

نه ترا رأی بجز خوردن خون دل من

نه مرا جز طالب نوش لبت رای دگر

با که گویم که چها میکشم از دست تو من

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

هندوی چشم و خال و خط و زلف مشک‌بیز

دستی بهم نداده که ممکن شود گریز

هوشم سر تو دارد از آن دارمش به سر

چشمم رخ تو بیند از آن دارمش عزیز

رشک آیدم حدیث تو گفتن به زاهدان

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

شد روی یار جلوه‌گر از زلف مشک‌بیز

صبح امید میدهد ای بخت خفته خیز

زین‌سان که میزند ره خلق این بت عراق

امسال متفق نشود خلق را حجیز

تا خود چه‌ها کند ز خطا چشم مست او

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای جوان کاین همه آتش زنیم بر دل و ریش

سینه از آه به تنگ است بیندیش ز خویش

نظری کار مرا ساخت مرنجان بازو

ای کماندار که بر دل زنیم این همه نیش

گله از بخت ندارم چو تو محبوب منی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

گه به مسجد کشدم گه به کلیسای کشیش

بستۀ موی بتانست مرا تختۀ کیش

زاهد و طرۀ دستار من و زلف نگار

هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش

صبر دیوانه مگر تا به چه پایان باشد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

نه سر سیحۀ زاهد نه چلیپای کشیش

کفر زلف تو رها کرد مرا از همه کیش

دوست گر وقت تماشاست به دیوانۀ خویش

سنگ طفلان ز پی و راه بیابان در پیش

با هوای لب خندان تو نیشم همه نوش

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

کجا به گوش رسد ناله‌های زار منش

هزار بلبل دستان‌سراست در چمنش

ضرورتست مرا بی تو رو به صحرا کرد

که بوی موی تو آید ز سنبل و سمنش

مگر که پای تو بست ای نسیم گلشن مصر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

عاشق که رنج عشق نداند ز راحتش

گو باز گیر رحل اقامت ز ساعتش

گفتم قیامت است چو برخاست قامتش

غافل که تن بر این ندهد استقامتش

انصاف بر چنین قد دلجوی نازنین

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

جهان دریای خونابست و ناپیداست پایانش

الا ای آب جو بهراس از این دریا و طوفانش

مجو شیر ای پسر زینهار از این نامهربان مادر

که خون شوهرانست اینکه می بینی نه پستانش

ندارد جز دونان بر سفرۀ این نانکور مهمانکش

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

دل من کنعانست و چاه سینۀ زندانش

جهان مصر بلاخیز و خرد یعقوب نالانش

عروس چرخ مینائی بصد کید زلیخائی

کشد هر دم ز رعنائی بسوئی طرف دامانش

الا ایباد روحانی ببر زینماه زندانی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

چشم بر صیدم نیفکند آنشکار افکن دریغ

در خور شاهین چشم او نبودم من دریغ

یکدمی نستاد تا بیند که چونسوزم بخویش

آنکه زد بر آتش افسرده ام دامن دریغ

تند چون ابراز سر من دوش بگذشت و نگفت

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۷
sunny dark_mode