گه به مسجد کشدم گه به کلیسای کشیش
بستۀ موی بتانست مرا تختۀ کیش
زاهد و طرۀ دستار من و زلف نگار
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
صبر دیوانه مگر تا به چه پایان باشد
خنک آن روز کزین سلسله گیرم سر خویش
نظری بر تو و صد بار نگه بر چپ و راست
تا نیایند رقیبان توام از پس و پیش
چه کنم گر ننهم سر به بیایان جنون
پنجۀ عشق قویلقمهام از حوصله پیش
این منم کافعی زلف تو بجان میطلبم
ورنه کس دشمن جانی ندهد راه به خویش
پارسایی به تغافل ز تو فکریست محال
عشق و مستوری پیوند نگیرد به سریش
حلقۀ زلف تو از دست دهم من هیهات
تا نگیرد ز طلب دست ندارد درویش
رند میخانه به کنجی خمش از آتش می
سر صوفی به فلک میرود از دود حشیش
بوی خون آید از این چشم سیهدل که تو راست
دلبرا دست من و دامن آن زلف پریش
جای عذر است چرا خنده به رندان نکنند
زاهد صومعه را کاین همه خندند به ریش
چند گفتم که مبو کاکل مشگین بتان
عاقلان پند من افسانه شمرد این دل ریش
نیّرا باش که تا خیمه زنم بر در شاه
چرخ اگر تیر جفا پاک بپرداخت ز کیش
شه اورنگ ولایت که در اقلیم وجود
جز به تدبیر یمینش نرود کار از پیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نگرانیها و دلبستگیهای روحانی و دنیوی شاعر پرداخته و تضاد بین عشق و زهد را به تصویر میکشد. شاعر بیان میکند که خود را به مکانهای مختلفی مانند مسجد و کلیسا کشیده، اما هیچکدام نتوانستهاند نیاز روحیاش را برآورده کنند. او به زیبایی دلبندش وابسته است و صبر میکند تا روزی از این دلبستگی رهایی یابد. در این میان، شاعر به عشق و جنون اشاره کرده و به تناقضاتی که در زندگیاش وجود دارد میپردازد. زاهدان و رندان هر کدام در دنیای خودشان به نوعی درگیر دغدغههای خود هستند. در نهایت، او به قدرت عشق و تأثیر آن بر زندگیاش اعتراف میکند و به دنبال راهی برای یافتن معنا در این درگیریهاست.
هوش مصنوعی: گاهی به مسجد میروم و گاهی به کلیسا، اما در هر دو جا، زیباییهای عشق و محبت مرا به خود میکشد و نمیگذارند از مسیر خود منحرف شوم.
هوش مصنوعی: زاهد و طرز بستن عبا بر سر من و موهای زیبا و نرم محبوب، هرکس آرزویی در سر دارد و مشغلهای در زندگی.
هوش مصنوعی: صبر دیوانه تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ خوشا به روزی که از این بند و زنجیر رهایی یابم و بر روی پای خود بایستم.
هوش مصنوعی: یک نگاه به تو میاندازم و بارها به سمت چپ و راست نگاه میکنم تا رقبایت از جلو و عقب به تو نزدیک نشوند.
هوش مصنوعی: چه کنم اگر در دل از عشق دیوانه میشوم و نمیتوانم خودم را مهار کنم، چون عشق به قدری در من قوی است که از توانم خارج شده است.
هوش مصنوعی: من همین شخص هستم که از زلف تو جان میطلبم، در حالی که هیچکس جز من برای جانش نگران نیست و به دشواریها توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: فکر نیکوکارانهای نیست که خیال میکنی میتوان با بیتوجهی به عشق و راز و رمزها دست یافت، زیرا این دو هرگز نمیتوانند به راحتی با یکدیگر سازگار شوند.
هوش مصنوعی: هرگز حاضر نیستم که زلف تو را از دست بدهم، زیرا هیچ کس به اندازه من خواستار تو نیست و در این درخواست، حتی درویش هم نمیتواند به من کمک کند.
هوش مصنوعی: در گوشهای از میخانه، یک رند که در حال نوشیدن است، در آرامش به سر میبرد. در حالی که صوفی، به خاطر دود حشیشی که میکشد، به آسمان سفر میکند.
هوش مصنوعی: بوی خون از این چشم تیرهدل میآید، زیرا تو ای محبوب، دست من را در دست گرفتهای و دامن آن زلف آشفتهات را به من نشان میدهی.
هوش مصنوعی: چرا رندان باید خندیدن را فراموش کنند در حالی که زاهدان در صومعهها با وجود همه سختگیریهایشان، دائما در حال خندیدن هستند؟
هوش مصنوعی: بارها به شما گفتم که زیبایی و جذابیت موهای سیاه این معشوقان، انسانهای خردمند نادانسته است و نصیحت من را داستانی خیالی پنداشتهاند؛ این دل من که زخمزده است، در این میان تنها مانده است.
هوش مصنوعی: مثل ستاری باش که با روشناییات به درگاه شاه آسمان بیامیدی، اگر تیرهای بدی را از آیین خود دور کردی.
هوش مصنوعی: سلطانی که در زمینه حکمرانی و فرمانروایی، تمام کارها تحت کنترل و تدبیر او انجام میشود و هیچ چیزی در دنیا بدون تدبیر او به پیش نمیرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشهش ریش
ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش
در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
[...]
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کام
[...]
اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش
ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش
لذت آب ز سیراب نباید پرسید
این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش
ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.