گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دوستان گر کشت ما را دوست ما دانیم و دوست

چون هلاک ما رضای اوست ما دانیم و دوست

گر نوازد ور گدازد جان ما کس را چه کار

ور به جان دشمن شود با دوست ما دانیم و دوست

دیده گربان ما در پای هر سرو و گلی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست

من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست

فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم

گر بازم سر و گر نیز نظر هر دو نکوست

خوانده قصه طوبی که برآمده ز بهشت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

دوست در جان و نیست خبرت

تشنه میری و آب در نظرت

نام دریا دلی برآوردی

طرفه اینه کآب نیست بر جگرت

بسکه پیش تو رفت ذکر فرات

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

دیده در عمری ز رویت با خیالی فائع است

عمر کان بگذشت بی روی نو عمری ضابع است

جان که رفت از پیش ما خواهد به آن لب باز گشت

چون به اصل خویش هر چیزی که بینی راجع است

نقطه خال و خطت آبات حسنند و جمال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است

پیداست مه که پنهان از شرم آن جمال است

آن رغ کشیده دامی گرد قمر که زلف است

وآن لب نهاده داغی بر جان ما که خال است

زینسان که چون میانت شد جسم ما خیالی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

روز گاریست که هیچ نظری با ما نیست

وین شب فرقت ما را سحری پیدا نیست

با تو سوز دل عشاق مگر در نگرفت

زانکه هیچت به جگر سوختگان پروا نیست

مفتی شرع که از روی تو منعم فرمود

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

روزی که به من ناز و عتابت به حساب است

آن روز مرا روز حساب است و عذاب است

گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم دست

فریاد من از دست تو باز این چه عتاب است

خواهند شدن صید و تا ماه ز ماهی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

روی تو قبله مناجات است

دیدنت احسن العبادات است

آگه از راز آن دهان و میان

عالم السر والخفیات است

مخلصان را وصال تست خیال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست

فکر زاهد دیگر و سودای عاشق دیگرست

ناصحا دعوت مکن ما را به فردوس برین

کاستان همت صاحبدلان زآن بر ترست

گر براند از خانقاهم پیر خلوت باک نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

ز عشقت بی کس و مسکینم ای دوست

اگر بیدل نیم بی دینم ای دوست

مرا صد بار گفتی خواهمت کشت

بکش بک ره مکش چندینم ای دوست

تو دشمن دوستی من دوست دشمن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

از کویت بفردوس اعلی دری است

نثار در تست هرجا سری است

تو رضوان نوشین لبی و شراب

ز دست تو هر قطره ای کوثری است

تو از رحمتی آبت و بند زلف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

زلف تو از غالیه مشکین ترست

اشک من از لعل تو رنگین ترست

از شکر انگور سمرقندیان

سیب زنخدان تو شیرین ترست

داد ز دستت که ز ترکان مست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت

با این کمند روی زمین می توان گرفت

ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را

چشمت به غمزه ملک دل ما چنان گرفت

خوبان همه ز شرم گرفتند روی خویش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

زلف معشوق سرکش افتادست

عاشقان را به آن خوش افتادست

میکشم دامتش اگرچه بلاست

عاشق او بلاکش افتادست

دل به نکه رخ دل افروزان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ساقی لب تو این کرم از من دریغ داشت

میها که داشت یک دو دم از من دریغ داشت

بنمود صد گرم به حریفان هزار حیف

بوسی دو نیز بر قدم از من دریغ داشت

دی گفتمش بگز لب خود را به من بده بر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

سر زلف تو دزد دل های ماست

گر آویزی او را از گردن رواست

به بالای لب نقطة خال تو

خطا نیست آن نکته مشک ختاست

صفاهاست با آن دو رخ دیده را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

سرو پیش قد و بالای تو دیدم پست است

عقد زلف تو به انگشت گرفتم شست است

عندلیبی که قدت دید و سر سرو گزید

ساخت در راست نوا لیک مقامش پست است

گرد تو صف زده خوبان کمر بسته چو نی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

سرو قدت روان لبت جان است

جان من این روان من آن است

حلقه حلقه اگر نه مست نواند

در گوش تو از چه غلطان است

یادگارم ز تیر غمزه تو

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

سرو ما را قد و بالایی خوش است

دیدن آن گل تماشایی خوش است

تا رخش بینیم گو بالا نمای

از آنکه به دیدن به بالایی خوش است

از سر ما پای او شد کوفته

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

سروی ز باغ حسن به لطف قدت نخاست

از آن برتر است قد تو کآید به شرح راست

جان به لب رسیده ما را به بوسه‌ای

دریاب کز دهان تو در معرض فناست

تا از لبت وظیفهٔ دشنام کرده‌ای

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۶۳
sunny dark_mode