روز گاریست که هیچ نظری با ما نیست
وین شب فرقت ما را سحری پیدا نیست
با تو سوز دل عشاق مگر در نگرفت
زانکه هیچت به جگر سوختگان پروا نیست
مفتی شرع که از روی تو منعم فرمود
غالب آن است که در علم نظر دانا نیست
ای که گفتی هوس عشق برون کن ز دماغ
تک بچه کار آیدم آن سر که درو سودا نیست
بی تو گر هست هنوز از اثر جان باقی
این گناه از قبل بخت بد است از ما نیست
عقل دید آن قد و می گفت به آواز بلند
الحق انصاف کو بالاتر از این بالا نیست
پرده بر گیر که بیند رخت امروز کمال
کو چو کوته نظران منتظر فردا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تنهایی و دوری از محبوب اشاره میکند و از احساسات عاشقانهای که در دل دارد سخن میگوید. او از بیتوجهی محبوب به دل سوخته عاشقان گلایه میکند و میداند که عشقش رنجی بیپایان است. شاعر به تفکر خود در مورد عشق و زیبایی محبوب میپردازد و از عاقلانی که نمیتوانند این عشق را درک کنند انتقاد میکند. او در پایان تأکید میکند که بهترین زیباییها در حال حاضر قابل دیدن نیست و باید به نگرش عمیقتری به زندگی و عشق پرداخت.
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی است که هیچکس به ما توجهی ندارد و در این شب جدایی ما، هیچ امیدی برای بهبود وضعیت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: با تو که برخورد میکنم، دل عاشقان به آتش میافتد، اما تو هیچ توجهی به درد و رنج قلب سوختگان نداری.
هوش مصنوعی: فقیهی که بر اساس ظواهر و برداشتهای سطحی درباره تو نظر میدهد، غالباً در علم و دانش حقیقت مطلب بینش و آگاهی کافی ندارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که گفتی آرزوی عشق را از سر بیرون کن، من آن کسی هستم که نیازی به آن سر ندارم، زیرا در آن خبری از عشق نیست.
هوش مصنوعی: اگر هنوز اثری از زندگی در من باقی مانده، این به خاطر توست. ولی اگر از این زندگی گناهی باقی مانده، تقصیر ما نیست، بلکه به خاطر شانس بد ماست.
هوش مصنوعی: عقل به زیبایی و قامت آن معشوق نگاهی کرد و با صدای بلند اعلام کرد که هیچ چیز نمیتواند از این زیبایی بالاتر باشد.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن که امروز زیبایی تو را ببینند، چرا که مانند کسانی که دید محدود دارند، منتظر فردا نباشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غرّه ی ماه جز آن عارض شهر آرا نیست
شاخ شمشاد چو آن قامت سرو آسا نیست
روح بخشست نسیم نفس باد بهار
لیک چون نکهت انفاس تو روح افزا نیست
باغ و صحرا اگر از روضه ی رضوان بابیست
[...]
داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست
در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست
هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است
هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست
ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست
[...]
هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست
در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست
سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما
از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست
شب دیجور فراق تو مرا محرم راز
[...]
ذرهای نیست که خورشید در او پیدا نیست
قطرهای نیست درین بحر که او با ما نیست
نیست گر بر سر زلفین توام سود انیست
تا ز بد مستی چشمت به جهان غوغا نیست
روح بحری است که عالم همه غرقند در او
بس عجب دارم اگر جسم کف دریا نیست
قل هو الله احد گفت صمد می دانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.