زلف کمند افکنت اقلیم جان گرفت
با این کمند روی زمین می توان گرفت
ترکان چه سان به نیغ بگیرنده ملک را
چشمت به غمزه ملک دل ما چنان گرفت
خوبان همه ز شرم گرفتند روی خویش
پیش نو از نخست به آسمان گرفت
ای دل مترس از آنکه نگردی شکار یار
اینک ز غمزه نپر وز ابرو گمان گرفت
سر پیش او نهادم و نگرفت آن به هیچ
جان عزیز چون بنهادم روان گرفت
از لاغری گرفت به یک تک شبم رقیب
خندید بار و گفت که سگ استخوان گرفت
در باب عاشقی است حدیثی به زر کمال
هر نقش کز رخ نو بر آن آستان گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و تمنای دل است. شاعر با استفاده از تصویر زلف و کمند، به زیبایی و قدرت جذب عشق اشاره میکند. او از تاثیر چشمان معشوق بر دل و جانش سخن میگوید و بیان میکند که زیباییها باعث شرم عاشقان میشود. در ادامه، از ترس و نگرانی درباره شکار شدن توسط معشوق صحبت میکند. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید میکند که هر نشانهای از عشق و زیبایی در جایگاه معشوق، ارزشی خاص دارد. کل شعر به عمق احساسات عاشقانه و تاثیرات آن بر انسان میپردازد.
هوش مصنوعی: زلف تو مانند کمند است که جان مرا به دام انداخته است و با این زیباییات میتوان دنیای زمین را به تسخیر درآورد.
هوش مصنوعی: ترکان چگونه با نگاههای دلربا و فریبندهشان، دل ما را به چنگ آورده و ما را به غمزههایی که به تعبیرشان بر دل ما میزنند، گرفتار کردهاند.
هوش مصنوعی: زیبایان به خاطر شرمی که داشتند، روی خود را پنهان کردند و از ابتدا به آسمان نگریستند.
هوش مصنوعی: ای دل، نترس که مبادا مورد توجه یار قرار نگیری. اینک از نگاه و ابروی او غمگین مباش و تصور نکن که چیزی در کار است.
هوش مصنوعی: سر خود را به پای او نهادم، اما او هیچ آن را نپذیرفت. جان عزیزم را نیز به او تقدیم کردم، ولی او جانم را گرفت.
هوش مصنوعی: رقیب از لاغری من خندید و گفت که مانند سگی هستم که به دنبال استخوان میگردد.
هوش مصنوعی: در مورد عشق، سخنی وجود دارد که هر نقشی که از چهره زیبا بر آن درگاه میافتد، به تمام زیبایی و کمالش درخشش مییابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت
عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت
از خون دل کنار زمین موج زد چنانک
ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت
طوفان درد کشتی دل را ز راه برد
[...]
شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت
دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت
فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید
[...]
هر نور و هر نظام که ملک جهان گرفت
از سنجر ملک شه آلب ارسلان گرفت
صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین
شاهی که او به تیغ و به دولت جهانگرفت
تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان
[...]
لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت
خواهند مردمانم از این در زبان گرفت
اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق
تا بایدم بلا به در این و آن گرفت
جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان
[...]
قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت
رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت
دردا که رفت جان زمان در دل زمین
زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت
گر پیر با جوان نکند دست در کمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.