گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸

 

دل می کنی جراحت و مرهم نمیدهی

عیسی دمی و آب به آدم نمیدهی

داروی جان ز حقه لبهات میدهد

با جان خسته چاشنی هم نمیدهی

کوی تو کعبه و لب لعل تو زمزم است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۹

 

راز معشوق حدیثیست نهان‌داشتنی

ای صبا پیش کس از قصه ما دم نزنی

شمع میخواست که راند سخن راز

نیک بودش که بر آمد به زبان سوختنی

خلوت راز واعظا نعرهٔ مستانه کجا و تو کجا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۰

 

ز دیده در دل دیوانه رفتی

ز منظرها به خلوت خانه رفتی

دلت می خواست چون گنجی روان گشت

روان گشتی سوی ویرانه رفتی

صبا بادت بریده با بصد جا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

ز من که مهر تو دارم به سینه روی چه تابی

الا تعرض عینی و انت تعلم مآبی

بیا معاینه بنگر که چونم از غم عشقت

ذات بک جسمی بشیب یوم شیابی

تن ضعیف نزارم اگر چنان که ببینی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۲

 

ز من مپرس که از عاشقان زار کی

ازو بپرس که معشوق و غمگسار کی

دلا به زلف پریشان بار بار بگوی

که بیقرار توام من تو بیقرار کی

شکسته حالی و افتادگی چه می بینی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۳

 

سال‌ها گر بنویسم صفت مشتاقی

ماند از شوق تو صد ساله حکایت باقی

غایت ابرویش از دیده دلا حاضر باش

ترسمت بشکنی این شیشه که دور از طاقی

غمزهات هیچ فروداشت ز تیزی نکند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۴

 

سیمین بدنی سرو قدی پسته دهانی

هر وصف که آید به زبانم به از آنی

آرام دلی دفع غمی مرهم دردی

بار کهنی عمر نویی مونس جانی

گر دوست بود جان و جهان نیز خوش ای دوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

شیرین لبی شکر دهنی سرو قامتی

کونه کنم حدیث بخوبی نباتی

گر من در آب و آتشم از چشم و دل خوشم

کاندر میان هر دو نو باری سلامتی

ای شیخ تا بکوی بتان می کنیم طوف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۶

 

صنما در خط سنبل مه تابان داری

بر سر شاخ صنوبر گل خندان داری

دم عیسی همه از لعل شکر بار دهی

حسن یوسف همه در چاه زنخدان داری

تا سر زلف تو برهم نزند عالم را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷

 

طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی

چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی

طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو

که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی

رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۸

 

عاشقی و بی دلی بیدلبری

این همه دارم غربی بر سری

آب چشمه من که عین مردمیست

ننگرد در حال من گر ننگری

این همه باران محنت خود مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۹

 

قطره قطره از دریا چو به ساحل آیی

گره به دریا برسی قطره نبی دریایی

پیش او آنی و در خانقه الله گونی

او مولی و در مدرسه مولانایی

گرنه با اونی اگر پادشهی درویشی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

کاش که سرو ناز ما از در ما در آمدی

تا شب هجر کم شدی روز جفا سر آمدی

خوش بود ار سحر گهی نزد ستم رسیدگان

از دم فاصنة صبا مزده دلبر آمدی

در دم آخر ار بدی بر من خسته اش گذر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۱

 

کدام سر که ندارد دماغ سودایی

کدام دل که بود خالی از تمنایی

کجاست پای روانی کدام دست و دل است

نیست بسته به زنجیر زلف زیبایی

مکن ملامتم ای مدعی در این دعوی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲

 

گر از در به تیم برانی نو دانی

اگر کشته خویش خوانی تو خوانی

مرا گفته خوانمت با برانم

ندانم من اینها تو دائی نو دانی

هنوزت نفشانده جانها ز دامن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

 

گر از شاخ دولت گلی چیدمی

نسیمی ز کوی تو بشنیدمی

به بوی نو جانم خریدی صبا

اگر من بدان دولت ارزیدمی

ز کویت سگی گر رسیدی به من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

 

اگر او یاد من دلخسته کردی

دل آه و ناله را آهسته کردی

نیامد بر سرم چون حیف میرفت

که پای نازک از من خسته کردی

به محراب ار بدیدی زاهة آن روی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

 

گر باد سوی خاک من آرد ز تو بویی

چون زلف توام جان دمد از هر سو مویی

شیرین زمانی نوه من دلشده فرهاد

در مراکز دیده روان ساخته ام سوی تو جوئی

گوی دل ما گو شکن آن زلف چو چوگان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی

تا نیابی نظر اهل صفا هیچ کسی

فرض کردیم که سجاده فکندی بر آب

چون نداری گهر معرفتی کم ز خسی

تا نیاری قدم از منزل هستی بیرون

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۷

 

گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی

در کوی تو این خس هم از این باب گذشتی

خار مژه گر دور شدی از گذر اشک

بر دیدة غمدیده شی خواب گذشتی

گر پیرو این اشک شدی صوفی و این آه

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
sunny dark_mode