گنجور

 
کمال خجندی

راز معشوق حدیثیست نهان‌داشتنی

ای صبا پیش کس از قصه ما دم نزنی

شمع میخواست که راند سخن راز

نیک بودش که بر آمد به زبان سوختنی

خلوت راز واعظا نعرهٔ مستانه کجا و تو کجا

عاشقی ناشده گرمی مکن ای ناشدنی

شیشه رند توان زیر قدم زور شکست

قدم آن باشد و مردی که خمارش شکنی

پیرهن گر تنت آزرد چه پوشی آن را

عیب یوسف نتوان کرد به نازک‌بدنی

غنچه پیش دهنت لب به حدیثی نگشود

رسم خجلت‌زدگان است بلی کم‌سخنی

گفته بودی سرت از تیغ رهانیم کمال

زنده گردم ز سر این وعده چو دریا نکنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی

وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی

دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند

وقت باشد که زیانکار شود خوش‌سخنی

چند ازین قاعده‌ها وقت درآمد که کنون

[...]

عطار

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی

این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود

مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا

[...]

مولانا

به شکرخنده بتا نرخ شکر می‌شکنی

چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی

گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو

تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی

گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری

[...]

سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی

من توام هیچ نمی‌دانم اگر خود تو منی

شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود

که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی

وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه