راز معشوق حدیثیست نهانداشتنی
ای صبا پیش کس از قصه ما دم نزنی
شمع میخواست که راند سخن راز
نیک بودش که بر آمد به زبان سوختنی
خلوت راز واعظا نعرهٔ مستانه کجا و تو کجا
عاشقی ناشده گرمی مکن ای ناشدنی
شیشه رند توان زیر قدم زور شکست
قدم آن باشد و مردی که خمارش شکنی
پیرهن گر تنت آزرد چه پوشی آن را
عیب یوسف نتوان کرد به نازکبدنی
غنچه پیش دهنت لب به حدیثی نگشود
رسم خجلتزدگان است بلی کمسخنی
گفته بودی سرت از تیغ رهانیم کمال
زنده گردم ز سر این وعده چو دریا نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر اشاره به راز عشق دارد و تأکید میکند که از بیان آن باید خودداری کرد. شاعر از صبا میخواهد که درباره داستان عاشقانهاش با کسی صحبت نکند. او میگوید شمعی میخواست تا رازها را فاش کند، اما برعکس به سوختن میانجامید. شعلهور شدن عشق و عبادت را به نوعی دوگانگی میبیند. همچنین به عواطف و مشکلات عشق، مانند ضعف و عیبها، اشاره میکند. در نهایت، وعدهای را که به او داده شده، به چالش میکشد و از دیگران میخواهد که در این زمینه محتاط باشند.
هوش مصنوعی: راز و داستان معشوق چیزی است که باید پنهان بماند، ای نسیم، پیش هیچکس از قصه ما سخن نگو.
هوش مصنوعی: شمع میخواست رازی را بگوید و چون قبول داشت که این راز خوب است، برای بیان آن شعلهور شد.
هوش مصنوعی: در اینجا به راز و حقیقتی اشاره شده که به وسیله واعظان و نداهای مستانه به آن پرداخته میشود. این نکته به وضوح بیان میکند که عشق واقعی و عمیق با ظواهر فاصله دارد و به همگان نشان میدهد که عشق ناشده و واقعی، نمیتواند با صحبتها و ظواهر سطحی مقایسه شود. بنابراین، از کسی که هنوز به درک واقعی عشق نرسیده انتظار نرود، زیرا این احساسات به سادگی به دست نمیآید.
هوش مصنوعی: شیشه ای که مست و شاداب است، اگر زیر پا بیفتد و شکسته شود، نشان از قدرت و مردانگی کسی دارد که آن را شکسته است.
هوش مصنوعی: اگر پیراهنی بر بدنت زخم میزند، چه فایدهای دارد که آن را بپوشی؟ زیبایی یوسف را نمیتوان به خاطر نازکی بدنش زیر سوال برد.
هوش مصنوعی: غنچه نزدیک لبت به صحبت نمیآید، چرا که این رفتار مخصوص کسانی است که از خجالت کمسخن هستند.
هوش مصنوعی: گفته بودی که ما تو را از خطر نجات میدهیم، وقتی که این وعده را عملی نکنی، من نمیتوانم زنده بمانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.