گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۸

 

چشم شوخ و دل سنگین بر سیمین داری

خال مشکین رخ رنگین لب شیرین داری

تو چه دانی ز من و حال من ای شمع چگل

که چو من عاشق دل سوخته چندین داری

بی نیازی و نیازت بمن بیدله نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹

 

چو تو دشمن از دوست نشناختی

مرا سوختی و به او ساختی

پرداختم از دو عالم به تو

تو یک لحظه با من نپرداختی

چه شکر از لب چون شکرگویمت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰

 

چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی

درید پیرهن نیکوئی به بد نامی

دلم به شام سر زلف توست و می‌ترسم

که باز بشکنی این آبگینه شامی

یکی که می‌برد آرام دل به شیوه چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱

 

چه لطف است این که با من می‌نمایی

لب نازک پرسش می‌گشایی

البته جانست و جانم می‌فزاید

سبزی که بر لب می‌فزایی

خطت بر رخ نکوتر خوانده از مشک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۲

 

چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی

ترحمی به غریبان بینوا نکنی

به دشمنان مخالف بسر بری باری

به دوستان وفادار جز جفا نکنی

چو کام ماندهی ز آن دهان بگو با ما

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۳

 

حدیث خوشی هیچ با ما نگوئی

سخن جز به شمشیر قطعا نگونی

بحل کردمت خون خود گر بنازی

کشی زودم امروز و فردا نگونی

هرآن شربت غم که دادی نخستین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۴

 

خرم آن دم که توأم مونس و همدم باشی

من بغمهای تو دلتنگ و تو خرم باشی

گر کنی پرسشم اندیشه رنجوری نیست

چه از آن درد نکوتر که تو مرهم باشی

عجب آید همه کس را ز تو ای رشک پری

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۵

 

خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی

باری برم خیالی چون نیستم وصالی

ای باد کی گذارت ز آن سو مجال باشد

بیماری و نباشد دانم تو را مجالی

امروز نیست زاهد غافل ز حال رندان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶

 

خواهی که به هیچ غم نمیری

تا دست دهد پیاله گیری

می نوش به شادی و شو از او

آن دم که به دست غم اسیری

نی گفت به زیر لب همین است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۷

 

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی

کز نازم ار کُشی، نکنندم حمایتی

چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین

از غمزه تو نیست جز اینم شکایتی

بیرون از آن که بی‌تو نخواهم وجود خویش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۸

 

درین پستی گر آن مه را نیابی

به بالا هم شوی آنجا نیابی

طنابت کی کشد زین سو به بالا

سر رشته از اینجا تا نیابی

تو هیچی با وجود او وز این هیچ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۹

 

درین ره هرچه جویی آن بیابی

بجو نقدی که ناگاهان بیابی

بکوی او دلی گم کن که آنجا

یکی دل گم کنی صد جان بیابی

به جان گر طالب یک درد باشی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی

تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی

نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را

هر طرفی که می‌روی من به تو و تو با منی

ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۱

 

دگر باره تیغ جفا بر کشیدی

ز باران دیرینه باری بریدی

به قتل محبان شدی باز رنجه

بنابادت ای دوست زحمت کشیدی

من از حسرتت گرچه مردم خوشم هم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۲

 

دل رفت به باد دلپذیری

کسی را نبود زجان گزیری

از عشق بتان جوان شود پیر

این نکه شنیده ام ز پیری

گیرم سر زلف و دارمش دوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳

 

دل ز باران کهن برداشتی

چیست چندین جنگ پیش از آشتی

زنده ام پنداشتی در هجر خویش

این چنینم کشتی پنداشتی

گفتم از خاک رهم انگار کم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی

کرد آب دیده رازم پیدا چنانکه دانی

در کوی گلعذاری سروی گلی بهاری

بازم شکست خاری در پا چنانکه دانی

ترکان غمزة او بعد از هزار فتنه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۵

 

دل شیشه ایست جای خیال تو ای پری

کردی پری به شیشه همین است ساحری

پیوسته در برابر چشمم نشسته ای

آری مرا به چشم جهان بین برابری

در پرده های چشم خیالت مصور است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۶

 

دل که سودای تو می پخت کبابش کردی

بود غمخانه دیرینه خرابش کردی

دیده کز گریه بسیار تهی گشت ز اشک

از لب و عارض تره باز پر آبش کردی

بر سرشکم ز تو افتاد مگر عکس سهیل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۷

 

دل من به داغ جفا سوختی

مرا مانده دل را چرا سوختی

کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت

مرا سوختی هر کرا سوختی

بسی سوخت در وعده سوختن

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳