گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۸

 

عاشقی چیست مقیم در جانان بودن

روی بر خاک در دوست به عزت سودن

ترک جان گفتن و از تیغ نچیدن روی

سر قلم کردن و این راه بسر پیمودن

در غمش بودن و بستن دهن از جوهر راز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۹

 

عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین

صاحب حال شناسد سخن اهل یقین

جرعه بر سر خاک از می عشق افشاندند

عرش و کرسی همه بر خاک نهادند جهین

مرغ فردوس درین پرده نوازد دستان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۰

 

قدمت آن با الف با سرو سیمین

بگویم راست هم آنی و هم این

خط سبزت زرخ دل بردن آموخت

که طوطی گیرد از آئینه تلقین

از بیماری مرا درد سری نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱

 

کارم ز دست شد نظری کن بکار من

بنگر بکار بنده خداوندگار من

فارغ شدم ز جنت و فردوسی و حورعین

تا اوفتاد بر سر کویش گذار من

بس جان نازنین که چو گل میرود به باد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۲

 

که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین

که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین

شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب

تو هم ای چراغ مجلس به امید صبح منشین

سر ما دگر نخواهد بوجود آستانت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۳

 

گر سرزنیغ نیزت دارد سر بریدن

من بار سر نخواهم بار دگر کشیدن

زینسان که دل به پارب زآن غمزه خواست تیری

یک تیر بر نشانه خواهد بفین رسیدن

هر کس به دفع دردی آرام یابد و من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۴

 

گر شبی آن مه ز منزل بی نقاب آید برون

ز اول شبه تا دم صبح آفتاب آید برون

تا به چشم من خیال آن به آمد خواب رفت

چون نمک افتد درون دیده خواب آید برون

از جگر خونی که ریزم دل غذا میسازدش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۵

 

گر قد همچو سروش در بر توان گرفتن

عمر گذشته دیگر از سر توان گرفتن

گویند دل ز جانان بر گیر حاش لله

هرگز چگونه از جان دل بر توان گرفتن

در عمر خود گرفتم یک بوسه از دهانش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۶

 

ما باز دل نهادیم بر جور دلستانان

ما را به ما گذارید باران و مهربانان

از بیم بد زبانان بردن نمی توانیم

الا به زیر لبها نام شکر دهانان

با چشم و غمزه تو افتاده جان شیرین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۷

 

مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون

هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون

به هر قدح که بیاید تبسم لب یار

حباب وار از او عقل را کشم بیرون

زنه رواق فلک برتر است خانه عشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸

 

من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن

مشکل است از دیده روشن نظر برداشتن

چشم داری ای کبوتر این چه گستاخیست باز

نامة کآنجاست نام او بپر برداشتن

همچو بر مونیست از جا بر گرفتن بار کوه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۹

 

من و محنت تو زهی راحت من

چه راحت که بخت من و دولت من

چو من با تو باشم زهی راحت تو

اگر این نباشد زهی محنت من

به دشنام من رنجه گشتی شنیدم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۰

 

مه عیدت مبارک باد ای خورشید مهرویان

زلب حلوای عیدی ده نخستین با دعاگویان

خلایق را نظر بر ماه و ما را بر تو نظاره

بروبت عاشقانرا عید و مردم ماه نو جویان

مه عید و شب قدری که می گویند آن و این

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱

 

میزند بر آتش دل جوش می آب اینچنین

غم ز دلها میزداید باده ناب اینچنین

صید دلها می کند دلدار با نیر نگاه

دلبران را باشد آری رسم ارعاب اینچنین

رخ متاب از دوستداران ای نگار سنگدل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲

 

نخواهم بیش از این از خلق راز خویش پوشیدن

نمی آید ز من کاری بغیر از باده نوشیدن

اگرچه دیدن خوبان همه عین بلا باشد

به هر صورت که می بینیم دیدن به ز نادیدن

دل و دین را ز درویشی ببخشیدم به درویشی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

 

نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین

را به تنگ دلان می کنند مصابقه چندین

چو بوسه زنو خواهم سوی رقیب گزی لب

زهی تعلل رنگین زمی بهانه شیرین

همیشه من ز خدا دولت وصال تو خواهم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

نوش کن خواجه علی‌رغم صُراحی‌شکنان

باده‌ای تلخ به یاد لب شیرین‌دهنان

بطلب یافت نشان از لب شیرین فرهاد

ره سوی لعل نبردند به جز کوهکنان

خاک بر فرق کسانی که زر و سیم به خاک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

په جویست آن روان در فر شیرین

که پرسد دیر دیر از یار دیرین

جگر خون گشت مسکین آهوانرا

بخوان بر بولهب تبت نه یاسین

چه افتادست لیلی را به پرسید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۶

 

نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن

با چنان رخ غایبانه نیست آسان باختن

جان بسی در باخت عاشق تا به آن رخ عشق باخت

پاکباز آمد مقامر از فراوان باختن

تا بری از من به بازی جان و سر وآنگه روان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷

 

هر دمی با دگری ناز مکن

چشم بر روی خسان باز مکن

چون نصیبی دهی از درد مرا

دگری را بمن انباز مکن ناز کن

می کنم ناز دگر از تو نیاز

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
۶۳
sunny dark_mode