گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱

 

اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است

اینش مکن اندیشه‌که او از همه دور است

آیینهٔ تنزیه وکدورت چه خیال است

جایی‌که بطون منفعل افتاد ظهور است

واداشته افسانه‌ات از فهم حقیقت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲

 

نسیم‌گل به خموشی ترانه‌پرداز است

که موج رنگ‌گل این چمن رگ ساز است

چگونه بلبل ما بال عیش بگشاید

که سایهٔ‌گل این باغ چنگل باز است

کجا رویم‌ که سرمنزلی به دست آریم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳

 

ز شور حیرت من گوش‌ عالمی باز است

نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است

درین طربکده شوق ذره تا خورشید

به هرچه می‌نگری با نگاه‌گلباز است

به مرگ، حسرت دیدار، ‌کم نمی‌گردد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

بیاکه آتش‌کیفیت هوا تیز است

چمن ز رنگ‌گل و لاله مستی‌انگیز است

به‌گلشنی‌که نگاهت فشاند دامن ناز

چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است

غبار هستی من عمرهاست رفته به باد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

ز خود رمیدن ‌دل بسکه شوخی‌انگیز است

چو شبنم آبلهٔ ما شرار مهمیز است

دماغ منت عشرت‌کراست زین محفل

خوشم‌ که خندهٔ مینای می نمکریز است

زجنبش مژه بر ضبط اشک می‌ لرزم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶

 

از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است

کانچه ممکن نبود ضبط عنان نفس است

در توهمکدهٔ عافیت آسودن نیست

رگ خوابی‌که به چشم تو نمودند خس است

اگر این است سرانجام تلاش من و ما

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷

 

سفله با جاه نیزهیچکس است

مور اگر پر برآورد مگس است

نفس را بی‌شکنجه مگذارید

سگ‌ دیوانه مصلحش مرس است

خفت اهل شرم بیباکی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸

 

بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است

طوق‌گردن همچو قمری خط جام ما بس است

غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا

جوهرآیینهٔ این دشت نقش پا بس است

گر بساط راحت جاوید باید چیدنت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹

 

عشرت موهوم هستی‌کلفت دنیا بس است

رنگ این‌گلزار خون‌گردیدن دلها بس است

نشئهٔ خوابی‌ که ما داربم هرجا می‌رسد

فرش مخمل‌گر نباشد بستر خارا بس است

آفت دیگر نمی‌خواهد طلسم اعتبار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰

 

ما را به راه عشق طلب رهنما بس است

جایی ‌که نیست قبله‌نما نقش پا بس است

جنس نگه زهرکه بود جلوه سود ما

سرمایه بهرآینه‌کسب صفا بس است

ننشست اگر به پهلوی‌، ما تیر او، ز ناز

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است

بهر وداع ما نفس‌ آغوش ما بس است

زین بحر چون حباب کمال نمود ما

آیینه‌داری دل بی‌مدعا بس است

ما مرد ترکتازی آن جلوه نیستیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

بی‌دماغی مژدهٔ پیغام‌محبوبم بس است

قاصد آواز دریدنهای مکتوبم بس است

ربط این محفل ندارد آنقدر برهم زدن

گر قیامت نیست آه عالم آشوبم بس است

تا به‌کی‌گیرم عیار صحبت اهل نفاق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳

 

سر خط درس‌کمالت منتخب دانی بس است

ازکتاب ‌ما و من سطر عدم‌خوانی‌ بس است

چند باید چیدن ای غافل بساط اعتبار

از متاع‌کار و بارت آنچه نتوانی بس است

تا درین محفل چراغ عافیت روشن کنی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴

 

بروت تافتنت‌گربه شانی هوس است

به ریش مرد شدن بزگمانی هوس است

به حرف و صوت پلنگی نیاید از روباه

فسون غرشت افسانه‌خوانی هوس است

ز آدمی چه معاش است هم‌جوالی خرس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

ز دستگاه جنون راز همتم فاش است

که جوش آبله‌ام هر قدم‌ گهر پاش است

حصول ‌کار امل نیست غیر خفت عقل

برای دیگ هوس خامی طمع آش است

غبارکلفت ازببن مبیهمانسرا نرود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶

 

بسکه امشب بی‌توام سامان اعضا آتش است

گر همه اشکی فشانم تا ثریا آتش است

شوخی آهم به دل سرمایهٔ آرام نیست

سوختن صهباست نرمی راکه مینا آتش است

همچو خورشید از فریب اعتبارما مپرس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

آنچه‌در بال‌طلب رقص است‌، در دل آتش است

همچو شمع اینجا زسرتا پای بسمل‌آتش است

از عدم دوری‌، جهانی را به داغ وهم سوخت

محو دریا باش‌، ای‌گوهر! که ساحل آتش است

یک قلم چون تخم اشک شمع آفت مایه‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸

 

همت زگیر و دار جهان رم‌ کمین خوش است

آرایش بلندی دامن به چین خوش است

اصل از حیا فروغ تعین نمی‌خرد

گل‌ گو ببال ریشه همان با زمین خوش است

صد رنگ جان‌کنی‌ست طلبکار نام را

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹

 

سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است

در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است

جهدی ‌که ز فکر حسد خلق برآیی

خاری ‌که به پایی نخلد مرهم ریش است

تا مرگ فسردن نکشد طینت مردان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است

صبح را هم نفس ازسینه‌کشیدن تیغ است

غنچه‌ای نیست‌که زخمی زتبسم نخورد

باخبر باش که انداز شکفتن تیغ است

در شب عیش دلیرانه مکش سر چون شمع

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۱۴۲
sunny dark_mode