گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۶ - قطعه

 

آن شنیده‌ستی که ارباب تجارت گفته‌اند

مهر بر دختر منه ور خود بود چون ماه و هور

مایه شر و فساد اهل عالم دختر است

گر بود شیرین چه خواهد خاست از وی غیر شور‌‌؟!

خوابگاه دختر پاکیزه روی پارسا

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۷ - فرد

 

ما رقمی می‌کشیم تا به چه خواهد کشید

ما هوسی می‌پزیم تا به چه خواهد رسید

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۸ - بزم آرائی جمشید

 

ملک گفتا به باد ای صبح اصحاب

کزین معنی شود خورشید در تاب!

تو چون روز از چه کردی راز رسوا

دریدی پرده همچون صبح شیدا

ملک پر کین شده از قول مهراب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۹ - رباعی

 

وقت سحر از باغ بهشت آمد باد

آورد گلی و در کنارم بنهاد

چون زلف صنم نهاده بودم دامی

ماهی به گدار آمد و در دام افتاد

چو شهناز آن رباعی ساخت بر چنگ

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۰ - غزل

 

بی گل رویت ندارد رونقی بستان ما

بی حضورت هیچ نوری نیست در ایوان ما

گر به سامان سر کویش رسی، ای باد صبح

عرضه داری شرح حال بی سر و سامان ما

شرح سودایش که دل با جان مرکب کرده است

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۱ - غزل

 

مخور اَندُه که همه کار به کام تو شود

شادی آید ز بن گوش غلام تو شود

آنکه یاقوت لبش در نظر تست مدام

شکرین پسته او نقل مدام تو شود

بعد از این خطبه اقبال به نام تو کند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۲ - آزاد شدن خورشید

 

چو صبح از کوه بنمود افسر زر

ز کوه آمد برون خورشید خاور

پس افسر بر سمند عزم بنشست

به ناز آورد باز رفته از دست

ز شهرستان به سوی دژ روان شد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید

 

چو شاه چین علم بفراخت بر بام

نگون شد رایت عباسی از شام

به قیصر قاصدی آمد سحرگاه

که اینک می‌رسد شادی‌شه از راه

ز درگه خاست آواز تبیره

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۴ - قطعه

 

بزمی که از نوای نوالش به بزم خلد

روحانیان نواله برند از برای حور

بزمی که مانده‌اند هم از یاد مجلسش

حوران بزم روضه فردوس در قصور

بود از فروغ باده و عکس صفای جام

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۵ - هنرنمائی جمشید و شادیشاه در حضور خورشید و افسر

 

چو خورشید فلک برداشت از چین

می یاقوتی اندر جام زرین

ملک در گفت و گوی عزم میدان

سر زلف سیه را ساخت چوگان

سر بدخواه در چوگان فکنده

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۶ - غزل

 

باد صبا به گرد سمندش نمی رسد

سرو سهی به قد بلندش نمی رسد

بر مه شکسته طرف کلاه است ازین سبب

از چشم آفتاب گزندش نمی رسد

گرد سمند او به فلک نمی رسد ولی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۷ - نجات دادن جمشید ، قیصر را از مرگ

 

چو این شهباز زرین بال خاور

پرید اندر هوا با رشته زر

هزاران زاغ زرین زنگله ساز

بسوی باختر کردن پرواز

به صحرا رفت لشکر فوج بر فوج

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۸ - ستایش قیصر از دلاوری جمشید

 

فرستاد افسر و خورشید را خواند

بر خود چون مه خورشید بنشاند

حدیث صید گاه و شیر و جمشید

حکایت کرد یک یک پیش خورشید

بدو گفت این پسر خسرو نژادست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۹ - غزل

 

عشق مرا از هزار کار برآورد

گرد جهانم هزار بار برآورد

یار مرا خوی تنگ بود به غایت

عشق دلم را به خوی یار بر آورد

لشکر سودای عشق بر سر من تاخت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۰ - خواستگاری شادیشاه از دختر قیصر

 

چو رای هند رخ بر تافت قیصر

نمود از ملک چین رخشنده افسر

تقاضای عروسی کرد داماد

بر قیصر به خواهش کس فرستاد

شه رومی به ابرو چین درآورد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۱ - بازگشتن شادیشاه به شام

 

حکایت را بدین پیدا شد انجام

سحرگه کرد شادی روی در شام

ملک جمشید را افسر طلب کرد

حکایتهای شادی شه در آورد

ملک را گفت: «شادی رفت در شام

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۲ - لشکر کشی جمشید از روم به شام

 

زند از شهر گردان خیمه بر دشت

زمین از خیمه همچون آسمان گشت

هنرمندان ز کین دلها پر از خون

ز تن کردند ساز بزم بیرون

ز هر سو لشکری آمد به انبوه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۳ - غزل

 

بود ز غم صد گره بر گل و بر بارگل

باد به یکدم گشاد صد گره از کار گل

طرف چمن را چو کرد چشم شکوفه سپید

باز منور شدش دیده به دیدار گل

لاله زر آتشی است ناسره اش در میان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۴ - دوبیتی

 

آیا کراست زهره؟ آیا کراست یارا؟

کر من برد به یارم این یک سخن که: «یارا؟

بستان ما ندارد بی طلعت تو نوری

ای سرو ناز بازآ ، بستان ما بیارا»

چنان دلخسته هجرانم امشب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۵ - غزل

 

شادی آمد از درون امشب که هان جان می‌رسد

جان به استقبال شد بیرون که جانان می‌رسد

یار چون گیسو کشان در پای یار آمد ز در

مژده ای دل کان شب سودا به پایان می‌رسد

خوش بخند ای دل که اینک صبح خندان می‌دمد

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶