گنجور

 
۱
۲
۳
۶
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

بکشت غمزهٔ آن شوخ، بی‌گناه مرا

فکند سیب زنخدان او به چاه مرا

غلام هندوی خالش شدم ندانستم

کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا

دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا

بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا

لبت به خون دل عاشقان خطی دارد

غبار چیست دگر باره در میانهٔ ما

مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا

عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا

غم همنشین من شد و من همنشین غم

تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا

زینسان که آتش دل من شعله میزند

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما

بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما

بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز

تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما

با هیچکس شکایت جورش نمیکنم

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

ای خط و خال خوشت مایهٔ سودای ما

ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما

چونکه قدم می‌نهد شوق تو در ملک جان

صبر برون می‌جهد از دل شیدای ما

چتر همایون عشق سایه چو بر ما فکند

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

می‌کُند سلسلهٔ زلف تو دیوانه مرا

می‌کِشد نرگس مست تو به میخانه مرا

متحیر شده‌ام تا غم عشقت ناگاه

از کجا یافت در این گوشهٔ ویرانه مرا

هوس در بناگوش تو دارد دل من

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

میزند غمزهٔ مرد افکن او تیر مرا

دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا

من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم

پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا

منم و نالهٔ شبگیر بدین سان که منم

[...]

۶ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را

کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را

تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت

خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را

ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم

[...]

۶ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

دلا با مغان آشنائی طلب

ز پیر مغان آشنائی طلب

به کنج قناعت گرت راه نیست

ز دیوانگان رهنمائی طلب

وگر اوج قدست کند آرزو

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب

نازک‌تر از گلِ تر و خوشبوتر از گلاب

رعناتر از شمایلِ نسرین میان باغ

نازنده‌تر ز سرو سهی بر کنار آب

در تابِ حیرت از رخِ او در چمن سمن

[...]

۹ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

لطف تو از حد برون حسن تو بی منتهاست

نیش تو نوش روان درد تو درمان ماست

عشق تو بر تخت دل حاکم کشور گشای

مهر تو بر ملک جان والی فرمانرواست

پرتو رخسار تو مایهٔ مهر منیر

[...]

۶ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست

غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست

دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی

شکسته‌ایست که در بند مومیایی نیست

ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست

جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست

مدام آتش شوق تو در درون منست

چنانکه یک دم از آن آتشم رهایی نیست

وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست

دیوانه را طریقهٔ عاقل پسند نیست

از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک

آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست

فرهاد را که با دل شیرین تعلقست

[...]

۵ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

ما را ز شوق یار به غیر التفات نیست

پروای جان خویش و سر کاینات نیست

از پیش یار اگر نفسی دور می‌شوم

هر دم که می‌زنم ز حساب حیات نیست

در عاشقی خموشی و در هجر صابری

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

ترک سرمستم که ساغر می‌گرفت

عالمی در شور و در شر می‌گرفت

عکس خورشید جمالش در جهان

شعله می‌زد هفت کشور می‌گرفت

چون صبا بر چین زلفش می‌گذشت

[...]

۶ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت

چه چاره سازم از این پس چو چاره‌ساز برفت

سوار گشته و عمدا گرفته باز به دست

نموده روی به بیچارگان و باز برفت

به گریه چشمهٔ چشم بریخت چندان خون

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت

عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت

لطافت لب و دندان و مستی چشمش

چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت

به لابه گفت که از حد گذشت جور رقیب

[...]

۵ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت

مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت

ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته

دلم هزار گره در سر زبان انداخت

دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست

خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست

وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من

جواب داد که خود این متاع با ما نیست

بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت

[...]

۷ بیت
عبید زاکانی
 
 
۱
۲
۳
۶
 
تعداد کل نتایج: ۱۱۲