میکُند سلسلهٔ زلف تو دیوانه مرا
میکِشد نرگس مست تو به میخانه مرا
متحیر شدهام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشهٔ ویرانه مرا
هوس در بناگوش تو دارد دل من
قطرهٔ اشک از آنست چو دردانه مرا
دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت
کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا
درد سر میدهد این واعظ و میپندارد
کالتفاتست بدان بیهده افسانه مرا
چاره آنست که دیوانگیی پیش آرم
تا فراموش کند واعظ فرزانه مرا
از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید
نیست دیگر هوس ساغر و پیمانه مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دیوانگی ناشی از آن سخن میگوید. زلف معشوق او را دیوانه کرده و زیبایی چشمانش او را به میخانه میکشاند. او حیران شده و نمیداند چطور غم عشق در دلش جا گرفته است. دل او هوس عشق میکند و اشکهایش نشانه درد اوست. شاعر آرزو دارد که اگر فقط یک نگاه از معشوق ببیند، مانند پروانهای که به شمع نزدیک میشود، جان خود را فدای آن کند. او از نصایح واعظ خسته شده و میخواهد دیوانگی خود را نشان دهد تا از دست آن پندها رهایی یابد. در نهایت، شاعر بیان میکند که از می عشق مست شده و دیگر نه به ساغر و پیمانه فکر میکند.
هوش مصنوعی: موهای تو دل مرا به شدت میگیرد و دیوانهام میکند. چشمان مست و جذاب تو نیز مرا به سمت میخانه و شادمانی میکشاند.
هوش مصنوعی: من در حیرت ماندهام که ناگهان غم عشق تو از کجا در این گوشه ویرانه به سراغم آمده است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو در کشمکش و تردید است، و اشکهای من نشانهای از این احساسات عمیق و دردناک هستند.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم به مقام و قدرتی برسم، در نظر من مثل شمعی که پروانه را میسوزاند، دلم سوختن و کشته شدن در عشق تو را خواهد داشت.
هوش مصنوعی: این واعظ زندگی را برای من دشوار میکند و فکر میکند که با نصیحتهایش به من کمک میکند، در حالی که در واقع تنها مرا به داستانهای بیهوده میکشاند.
هوش مصنوعی: راهی که به ذهنم میرسد این است که باید نوعی جنون و بیخیالی از خود نشان دهم تا واعظ حکیم بتواند مرا فراموش کند.
هوش مصنوعی: از زمانی که با محبت تو مست شدم، دیگر هیچ آرزویی برای نوشیدن از جام و پیمانه ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خرابات برید از در این خانه مرا
که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا
دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست
که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا؟
می بیارید و تنم را بنشانید چو شمع
[...]
می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
شسته بودم ز می و جام و قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
[...]
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا
نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.