مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست
خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من
جواب داد که خود این متاع با ما نیست
بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت
دهان ز شرم فرو بستهای همانا نیست
هزار بوسه ز لب وعده کردهای و یکی
نمیدهی و مرا زهرهٔ تقاضا نیست
چو دور دور رخ تست خاطری دریاب
که کار بوالعجبیهای چرخ پیدا نیست
ز میهمان خیالت چو شرمسارم از آنک
جز آب چشم و کباب جگر مهیا نیست
به طعنه گفتی کز ما دریغ داری جان
مگر مگوی خدا را عبید از آنها نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و ناراحتی های شاعر از دوری معشوق میپردازد. شاعر از اینکه تنها آرزوی وصال محبوب را دارد، ابراز ناامیدی میکند و میگوید که خود را به خاطر زیباییهای معشوق دچار گمگشتگی کرده است. او به یاد وعدههای محبوب اشاره میکند که هیچ یک از آنها برآورده نشده و از حسرت و شرم از درخواست عشق میگوید. در نهایت، شاعر به علائم بیتوجهی معشوق و کمبود محبتش اشاره میکند و از خدا میخواهد برایش دلسوزی کند. در کل، شعر حال و هوای تنهایی و longing را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من از وصال تو چیزی جز آرزو ندارم و خیال بستن زلف تو نیز خلاف عشق نیست.
هوش مصنوعی: دیشب در یادآوری وفاداریات، ذهنم به من گفت که خود این دارایی در اختیار ما نیست.
هوش مصنوعی: من بارها به تو گفتهام که تو دوست من هستی، اما تو از روی شرم زبانت را بستهای و نمیتوانی نظر خود را بیان کنی. در واقع، اینگونه نیست که نتوانی صحبت کنی.
هوش مصنوعی: هزار بوسه از تو وعده گرفتم، اما هنوز هیچیک را به من ندادهای و من جرأت درخواست نکردن را ندارم.
هوش مصنوعی: زمانی که چهره تو از دور دیده میشود، اندیشهای را در دل بپروران که کارهای شگفتانگیز زندگی قابل پیشبینی نیستند.
هوش مصنوعی: از یاد تو شرمنده و نگرانم، چرا که تنها چیزی که برای من باقی مانده، اشک و ناراحتی در دل است و هیچ چیز دیگری برایم فراهم نیست.
هوش مصنوعی: به طعنه به من گفتی که آیا جانت را از ما دریغ میکنی؟ اما نگو که خدا را نیز در این میان فراموش کردهای، زیرا عبید (من) از این جماعت نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.