کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را
تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
میکند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را
تا به دامان وصالت نرسد دست امید
دستْ کوته نکند اشک ز دامان ما را
در ره کعبهٔ وصل تو ز پا ننشینیم
گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را
ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر
کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیباییهای معشوق و عاشقانهگی اشاره دارد. شاعر ابتدا از زیبایی و جذابیت معشوق خود سخن میگوید و مشکل و ناتوانی که در برابر آن احساس میکند. او بیان میکند که عشق و زلف معشوقش او را آشفته کرده و هیچ امیدی برای رسیدن به وصالش ندارد. با وجود درد و رنجی که در این مسیر متحمل میشود، همچنان به عشقش پایبند است و نمیخواهد از جاده عشق برگردد. در پایان، شاعر با ناامیدی از رسیدن به هدفش، به مشکلات و چالشهایی که عشق برایش ایجاد کرده، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: خودت را از زیباییهای گلستان ما جدا کردی و زیبا رویی تو باعث شد که ایمان ما را از میان ببرد.
هوش مصنوعی: وقتی که فکر زیبایی و قامت تو به ذهنم خطور کرد، روح و دل من از غم و اندوه آزاد شد.
هوش مصنوعی: ما که به خاطر عشق تو بیتاب و سردرگم شدهایم، وقتی زلفهای تو را میبینیم، حالت پریشانی بیشتری به ما میدهد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به وصال تو نرسم، امیدم کوتاه نخواهد شد و اشکهایم از دلتنگی برای تو (به خاطر دوریام) از چشمانم سرازیر خواهد شد.
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به معشوق، هرگز از پا نخواهیم نشست، حتی اگر خارهای تیز و آزاردهنده، پای ما را زخمی کنند.
هوش مصنوعی: ای عبید، برای به دست آوردن دل تو چقدر میتوانیم راه برویم؟ در نهایت، این عشق تو برای ما که بدون سر و سامان هستیم، کافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
همین شعر » بیت ۲
تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
که خریدی ز غم گردش دوران ما را
دیده گر مفت نمی داد بطوفان ما را
مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چکند
کم بها کرد تهی دستی دوران ما را
اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند
[...]
می شود راز دل از جبهه نمایان ما را
نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را
تیرباران قضا را سپر تسلیمیم
نیست چون شیر محابا ز نیستان ما را
حال ما را غم آینده مشوش نکند
[...]
در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را
یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را
صبح رسوایی ما دامن محشر دارد
ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را
جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.