گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش

ترسم خدای ناکرده درافتی به چاه خویش

گر در محبت تو بریزند خون من

خود روز رستخیز شوم عذرخواه خویش

امروز اگر به جرم وفا می‌کشی مرا

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر

گنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش

از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا

وز هوا شیر علم هیچ ندارد تشویش

همه شاهان سپر افکندهٔ تیر فلکند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

چندین هزار صید فتد از قفای تو

هر گه که التفات کنی بر قفای خویش

امکان شکوه هست ز جور و جفای تو

شرم آیدم ز دعوی مهر و وفای خویش

دانی ز ناله بهر چه خاموش گشته‌ام

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

آن را که اول از همه خواندی به سوی خویش

آخر به کام غیر مرانش ز کوی خویش

جویی ز خون دیده گشادم به روی خویش

بر روی خویش بسته‌ام آبی ز جوی خویش

نتوان به قول زاهد بیهوده‌گوی شهر

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

شبان تیره به سر وقت چشم جادویش

چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش

یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش

یکی دویده به دنبال چشم آهویش

یکی سپرده تن سخت را به هجرانش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق

طایر پران شدم از ناوک پران عشق

نوح را کشتی شکست از لطمهٔ توفان عشق

کس نیامد بر کنار از بحر بی‌پایان عشق

نعرهٔ منصورت از هر مو به سر خواهد زدن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک

برخیز پی جلوه که برداریم از خاک

از عکس رخت دامن آفاق گلستان

وز یاد لبت خاطر عشاق طربناک

هم زخم ز شست تو شود مایهٔ مرهم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

تا شکن زلف توست سلسله جنبان دل

جمع نخواهد شدن حال پریشان دل

شوق تو در هم شکست پنجهٔ شاهین صبر

عشق تو لشکر کشید بر سر سلطان دل

هم خط نوخیز تو سبزه گل‌زار جان

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

هر دل شیدا که شد به روی تو مایل

باز نگردد به صدهزار دلایل

سرو فرازنده از قیام تو بی پا

مهر فروزنده از جمال تو زایل

حلقهٔ گیسوی تو کمند مجانین

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

در عالم عشق تو نه کفر است و نه اسلام

عشاق تو فارغ ز پرستیدن اصنام

آن جا که جمال تو نه تغییر و نه تبدیل

وان جا که وجود تو نه آغاز و نه انجام

در مژده گذر کن که دمی در بدنش روح

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

من خراب نگه نرگس شهلای توام

بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام

تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی

من به تصدیق نظر محو تماشای توام

می‌توان یافتن از بی سر و سامانی من

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

پرده بگشای که من سوختهٔ روی توام

حسرت اندوختهٔ طلعت نیکوی توام

من نه آنم که ز دامان تو بردارم دست

تیغ بردار که منت کش بازوی توام

سینه چاکان محبت همه دانند که من

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

تا به در میکده جا کرده‌ام

توبه ز تزویر و ریا کرده‌ام

خرقهٔ تقوی به می افکنده‌ام

جامهٔ پرهیز قبا کرده‌ام

خواجگی از پیر مغان دیده‌ام

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زده‌ام

دل سودازده را سلسله در پا زده‌ام

عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت

پی آن گوهر یک دانه به دریا زده‌ام

در بر غمزهٔ طفلی سپر انداخته‌ام

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

تا با تو آرمیده‌ام از خود رمیده‌ام

منت خدای را که چه خوش آرمیده‌ام

روی تظلم من و خاک سرای تو

دست تطاول تو و جیب دریده‌ام

در اشک من به چشم حقارت نظر مکن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام

حسرت او نمی‌رود از دل پاره پاره‌ام

مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او

وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چاره‌ام

آن که به تیغ امتحان ریخت به خاک خون من

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

آن که به دیوانگی در غمش افسانه‌ام

آه که غافل گذشت از دل دیوانه‌ام

در سرشکم نشد لایق بازار دوست

قابل قیمت نگشت گوهر یک دانه‌ام

گاه ز شاخ گلش هم نفس عندلیب

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

چندان به سر کوی خرابات خرابم

کاسوده ز اندیشهٔ فردای حسابم

گر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهم

ور شغل تو عدل است چه حاصل ز ثوابم

افسانه دوزخ همه باد است به گوشم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم

تا بماند حسرت او بر دل حسرت نصیبم

درد بی‌درمان عشقم کشت و کرد آسوده‌خاطر

هم ز تاثیر مداوا هم ز تدبیر طبیبم

شب گدازانم به محفل، صبح دم نالان به گلشن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم

که با وجود می از قید هر غمی جستم

اگر به یاد سلیمان همیشه دستی داشت

من از لب تو سلیمان باده بر دستم

گهی ز نرگس مستانهٔ تو مخمورم

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۲۶
sunny dark_mode