گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱ - به نام ایزد

 

تبت یا ذوالجلال و الاکرام

من جمیع الذنوب و الآثام

ای صفاتت برون ز چون و چرا

ذات پاکت بری ز کو و کدام

قاضی حاجت وحوش و طیور

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲

 

ای صبح صادق رخ زیبای مصطفی

وی سرو راستان قد رعنای مصطفی

آئینه ی سکندر و آب حیات خضر

نور جبین و لعل شکر خای مصطفی

معراج انبیا و شب قدر اصفیا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۳

 

اگر سرم برود در سر وفای شما

ز سر برون نرود هرگزم هوای شما

بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم

هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما

چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۴

 

این چه خلدست که چندی همه حورست اینجا

چه غم از نار که در دل همه نورست اینجا

گل سوری که عروس چمنش می خوانند

گو بده باده درین حجله که سورست اینجا

موسم عشرت و شادی و نشاطست امروز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵

 

کجا خبر بود از حال ما حبیبان را

که از مرض نبود آگهی طبیبان را

گر از بنفشه و سنبل وفا طلب دارند

معین است که سوداست عندلیبان را

ز خوان مرحمت آن‌ها که می‌دهند نصیب

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶

 

گر راه بود بر سر کوی تو صبا را

در بندگیت عرضه کند قصه ما را

ما را بسرا پرده ی قربت که دهد راه

بر صدر سلاطین نتوان یافت گدا را

چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷

 

اگر در جلوه می‌آری سمند باد جولان را

بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک میدان را

مکن عیب تهی‌دستان که در بازار سرمستان

گدا باشد که بفروشد به جامی ملک سلطان را

چرا از کعبه برگردم که گر خاری بود در ره

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۸

 

چو در نظر نبود روی دوستان ما را

بهیچ روی نبود میل بوستان ما را

رقیب گو مفشان آستین که تا در مرگ

بآستین نکند دور از آستان ما را

بجان دوست که هم در نفس برافشانیم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹

 

آخر ای یار فراموش مکن یاران را

دل سرگشته به دست آر جگرخواران را

عام را گر ندهی بار به خلوتگه خاص

ز آستان از چه کنی دور پرستاران را

وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰

 

ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را

وین جامه ی نیلی ز من بستان و در ده جام را

چون بندگان خاص را امشب بمجلس خوانده ئی

در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را

خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱

 

شبی که راه دهم آه آتش افشان را

ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را

ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش

ز بهر درد فدا کرده است درمان را

مگر حکایت طوفان چو اشک ما بینی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲

 

آن تن ماست یا میان شما

وان دل ماست یا دهان شما

اگر آن ابرو است و پیشانی

نکشد هیچ‌کس کمان شما

جز کمر کیست آنک می‌گنجد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳

 

برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب

در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب

عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پر شکر

فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب

هر سؤالی کان ز دریا می کنم در باب موج

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴

 

دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب

تا روز نخفتیم من و شمع جگر تاب

از دست دل سوخته و دیده خونبار

یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب

من در نظرش سوختمی ز آتش سینه

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب

ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب

گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد

روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب

در بهشت ار زانک برقع برنیندازی ز رخ

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۶

 

طلع الصبح من وراء حجاب

عجلو بالرحیل یا اصحاب

کوس رحلت زدند و منتظران

بر سر راه می کنند شتاب

وقت کوچست و کرده مهجوران

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷

 

چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب

چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب

تا بشب بر سر بازار معلق همه روز

تا دم صبح سرافکنده و گریان همه شب

سوختم ز آتش هجران و دلم بریان شد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸

 

نعلم نگر نهاده بر آتش که عنبرست

وز طره طوق کرده از مشک چنبرست

تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست

شکّر بمی سرشته که یاقوت احمرست

زلف سیه گشوده که این قلب عقربست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹

 

زلال مشربم از لفظ آبدار خودست

نثار گوهرم از کلک دُر نثار خودست

من ارچه بنده ی شاهم امیر خوشتنم

که هر که فرض کنی شاه و شهریار خودست

اگر حدیث ملوک از زبان تیغ بود

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰

 

سحاب سیل فشان چشم رودبار منست

سموم صاعقه سوز آه پر شرار منست

غم ارچه خون دلم می خورد مضایقه نیست

که اوست در همه حالی که غمگسار منست

هلال اگر چه به ابروی یار می ماند

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۱۵