گنجور

 
خواجوی کرمانی

سحاب سیل فشان چشم رودبار منست

سموم صاعقه سوز آه پر شرار منست

غم ارچه خون دلم می خورد مضایقه نیست

که اوست در همه حالی که غمگسار منست

هلال اگر چه به ابروی یار می ماند

ولی نمونه ئی از این تن نزار منست

چو اختیار من از کاینات صحبت تست

گمان مبر که جدائی باختیار منست

کنار چون کنم از آب دیده گوهر شب

بآرزوی تو تا روز در کنار منست

مرا ز دیده میفکن که آبروی محیط

ز فیض مردمک چشم دُر نثار منست

فرو نشان بنم جام گرد هستی من

اگر غبار حریفان ز رهگذار منست

طمع مدار که خواجو ز یار برگردد

که از حیات ملول آمدن نه کار منست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

سلام من برسان ای نسیم باد صبا

بدان دیار که آنجا مقام یار منست

نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار

چنانکه لایق این عهد استوار منست

و گر ملول نگردد بگویش آهسته

[...]

سعدی

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

که راحت دل رنجور بی‌قرار منست

به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر

گرش به خواب ببینم که در کنار منست

اگر معاینه بینم که قصد جان دارد

[...]

نظیری نیشابوری

ره حریف گرفتم که شیشه یار منست

خرد پیاده شد از من که می سوار منست

جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق

گلی که در ره من بکشفد ز خار منست

اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه