گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

امروز منم تفته دل و رفته روان

تلخم شده زندگانی اندر زندان

وآنچ انده کرد مر مرا بر دل و جان

بر شیران کرد ضرب سلطان جهان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

بگشای چو گل به وعده راست دهن

ور نه ز تو چون لاله کنم پیراهن

دعوی دلست با توام بند مزن

وآنک در حکم عشق و اینک تو و من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

مشک از سر زلفین تو بویم پس ازین

گرد در تو بدیده پویم پس از این

پیوسته رضای تو بجویم پس ازین

جز با تو حدیث کس نگویم پس ازین

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

زاری و دعا کن به سحرگاه ای تن

توفیق و سداد و راستی خواه ای تن

گر کژ بروی به خدمت شاه ای تن

برخورداری مبادت از چاه ای تن

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

دیدی که غلام داشتم چندان من

پرورده ز خون دل چو فرزندان من

در جمله از آن همه هنرمندان من

تنها ماندم چو غول در زندان من

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

روزم تیره ست از آن رخ مهوش تو

عیشم تلخست از آن لبان خوش تو

هستم صنما تا بشدم از کش تو

دلخسته تر از گوهر گوهر کش تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

دل بست شود چو سرفرازد با تو

تن بگدازد که در گدازد با تو

بی ساز شود هر که بسازد با تو

نا باخته باید آنکه بازد با تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

آنی که بری دست نیازد با تو

در خوبی همعنان که بتازد با تو

خون گردد خون چو دل بسازد با تو

جز جانبازی عشق نبازد با تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

هر جان که بود برتر از آن باشی تو

بخریده امت به جان گران باشی تو

هر جای مرا به جای جان باشی تو

ای دوست به جان نه رایگان باشی تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

نورست ای ماه حسن سرمایه تو

پیرایه تو پست کند پایه تو

ابرست غبار بر تو پیرایه تو

پیرایه چه بندد به تو بر دایه تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

ای نای تو را نقل و می روشن کو

با تو طرب طبع و نشاط تن کو

گر تو نایی لحن خوشت با من کو

چون نای تو را دریچه و روزن کو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

ای شاه بترس از آنکه پرسند از تو

جایی که تو دانی که نترسند از تو

خرسند نه ای به پادشاهی ز خدای

پس چون باشم به بند خرسند از تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

سلطان ملک اقبال عنان داد به تو

درهای نشاط شاه بگشاد به تو

گشته ست زمانه نیک دلشاد به تو

تا حشر زمانه همچنین باد به تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

صالح پس ازین طرب نباید بی تو

شاید که ز دل طرب نزاید بی تو

جان در تن من بیش نپاید بی تو

خود جان پس ازین کار نیاد بی تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

ای شمع شدم به عشق پروانه تو

خوانند مرا به شهر دیوانه تو

امروز منم ز خویش و بیگانه تو

تن تافته چون رشته یکدانه تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

ای نای ندیده ام دلی شاد از تو

نایی تو ولیکن نرهد باد از تو

جز ناله مرا چو نای نگشاد از تو

ای نای مرا چو نای فریاد از تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

مادر که مرا بزاد زاد از پی تو

هم ایزد که جان داد داد از پی تو

گر نیستم ای نگار شاد از پی تو

خون شمع دلم تافته باد از پی تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

هرگز نرسد به لطف در مهر چو تو

بت را نبود حلاوت چهر چو تو

در حسن نزائید مه و مهر چو تو

ای مهر ندیده اند بد مهر چو تو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

خوردم همه زهر عشق تو شکر کو

دیدم بتر هوای تو بهتر کو

گر شاخ هوای تو نرفتم بر کو

در تاریکی سکندرم گوهر کو

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

روی و بر من تا بشدم از بر تو

زردست و کبودست به جان و سر تو

زیرا که در آرزوی روی و بر تو

این پیرهن تو گشت و آن معجر تو

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۵۳