گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

با من در مهر گرم چون آتش بود

بی من روزش چو دود می بود کبود

چون آتش رود سرد شد بر من زود

شد عیش من از تیزی او تلخ چو دود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چون باره فتح تو به میدان تازد

با تیغ تو بدسگال تو جان بازد

تاج تو همی به سود کیوان یازد

تخت تو همی بر آن جولان سازد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

بر عارض نو مشک همی افزاید

وآن روی چو ماه تو همی آراید

گر مشک ز عارض تو زاید شاید

تو آهویی و مشک ز آهو زاید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

آنی که ز کبر ما نپسندی مهد

قسمم ز تو خارست ز گل زهر از شهد

در عشق توام سود نمی دارد جهد

چون لاله سیه دلی و چون گل بد عهد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

در بند تو ای شاه ملکشه باید

تا بند تو پای تاجداری ساید

آن کس که ز پشت سعد سلمان آید

گر زهر شود ملک تو را نگزاید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود

سر گردد رنجور چو افسر دو شود

مستی آرد باده چو ساغر دو شود

گردد کده ویراه چو کدیور دو شود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دوشم چو شب از بنفشه رویی ننمود

در هجر توام دیده چو نرگس نغنود

از دیده و دست جیب پیراهن بود

چون لاله همی دریده و خون آلود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چون غنچه رهی راز تو در دل دارد

ترسم که غم عشق چنین نگذارد

ور باد شود دیده و باران بارد

چون گل همه اسرار تو بیرون آرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

گوشم ز تو نشنود بتا جز همه سرد

دل بهره نیافت از تو جز محنت و درد

با این همه اندوه نمی باید خورد

چو خورد و چه پوشید کجا رفت و چه کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

تیری که بزد چرخ مرا پنهان زد

جز پنهان مرد مرد را نتوان زد

زد چرخ مرا ولیک در زندان زد

در زندان شیر شرزه را بتوان زد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ای شاه جهان جهان شد از داد تو شاد

تو داد جهان ده که جهان داد تو داد

تو شاه پسندیده جهان ملک تو باد

سقای تو ابر و باد فراش تو باد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای شاه شبانگاه تو شبگیر شود

تدبیر تو همگوشه تقدیر شود

پیش تو جهان ملک جهانگیر شود

ایران ملک تو پیش تو پیر شود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

تا چرخ مرا به چنگ عشق تو سپرد

شمع طربم ز باد اندوه بمرد

ای گردن رامش مرا کوفته خورد

در حسرت تو عمر به سر خواهم برد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

هنگام گل ار به باغ بلبل نبود

مل را به جهای شفیع چون گل نبود

گل را ملکا رفیق چون مل نبود

در بزم ز لهو بانگ غلغل نبود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

هر گه که فلک دل مرا ریش کند

تنها فکند مرا و فرویش کند

در سمج کند مرا و در پیش کند

پس هر ساعت عذاب من بیش کند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

گردون همه در بند گرانم دارد

از بهر چه را همی چنانم دارد

از چشم جهان همی نهانم دارد

در آرزوی روی جهانم دارد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

شاها ملکا همه ثناگوی تواند

خوشخو ملکی فتنه خوشخوی تواند

یک شهر به جان و دل هوا جوی تواند

باز آی که در آرزوی روی تواند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

گردون شرف و جاه در انگشت تو دید

کآن خاتم ناگاه در انگشت تو دید

صد مشتری و ماه در انگشت تو دید

کانگشتری شاه در انگشت تو دید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

شاها ملکا جهان به فرمان تو باد

ملک تو شکفته باغ و بستان تو باد

شمشیر تو در دست تو برهان تو باد

رحمت همه بر دل و تن و جان تو باد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

آنی که جهانی ز تو سامان گیرد

اقبال تو را سپهر در جان گیرد

بس زود ملک جهان خراسان گیرد

وایران ملک تو ملک ایران گیرد

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۵۳
sunny dark_mode