گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - ستایش سیف الدوله محمود

 

ولایت مه شعبان به روزه شد تحویل

بدل شد این مه با آز و اینت نیک بدیل

به امر باری شیطان شدست بسته به بند

زبان خلق گشاده شدست بر تهلیل

چو نار در دل کفار و نور در مسجد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - مدح امیر ابوالفرج نصر بن رستم

 

خجسته بادا بر خواجه عمید اجل

خجسته عید رسول خدای عزوجل

عماد ملک و ملک بوالفرج مفرج غم

که هم عماد جلالست و هم عمید اجل

اساس نصرت نصربن رستم آن که به دوست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - ثقة الملک طاهربن علی را ستوده است

 

به طاهر علی آباد شد جهان کمال

گرفت عدل نظام و فزود ملک کمال

رود به حکم وی اندر فلک مدار و مسیر

وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال

چو مهر مملکت از صدر او فروخته روی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - توصیف اسب و مدح سلطان مسعود

 

شاد باش ای هیون آخته یال

هیکل کوه کوب و هامون مال

از پیت کوس خورده کوه ثبیر

وز تکت کاخ خورده باد شمال

بوده با رنگ وقت تک همسر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - هم در ثنای آن شهریار

 

ای اختیار ایزد دادار ذوالجلال

تاج از تو با شرف شد و تخت از تو با جمال

مسعود شهریاری کز فر عدل تو

بر ملک روزگار چو نام تو شد به فال

کرده نهال جاه تو را دست مملکت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶ - تهنیت جلوس ملک ارسلان

 

به عون ایزد روز رفته از شوال

برآمد ز فلک دولت آفتاب کمال

گذشته پانصد و نه سال تازی از هجرت

زهی مبارک ماه و زهی مبارک سال

جهان به عدل بیاراست آن بزرگ ملک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۷ - یکی از بزرگان را ستاید

 

زهی به مهتری اندر ز مهتران اول

چو از کواکب کیوان چو از بروج حمل

کمال وصف تو جستم خرد چه گفت مرا

مجوی ثانی او چون خدای عزوجل

اگر نبودی اوصاف تو کجا هرگز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - ستایش رئیس ابوالفتح بی عدیل و شکایت از گرفتاری

 

عمرم همی قصیر کند این شب طویل

وز انده کثیر شد این عمر من قلیل

دوشم شبی گذشت چگویم چگونه بود

همچون نیازتیره و همچون امل طویل

کف الخضیب داشت فلک ورنه گفتمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - تفاخر و شکوی

 

تخم گشت ای عجب مگر سخنم

که پراکنده بر زمین فکنم

او بروید همی و شاخ زند

من ازو دانه ای همی نچنم

از فنای سخن همی ترسم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - مدح یکی از خواجگان عصر

 

من که مسعود سعد سلمانم

در کف جود تو گروگانم

میزبانیست تازه روی سخات

من بر او عزیز مهمانم

به همه وقت بار شکر تو را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - ابراز خلوص نسبت به یکی از اکابر

 

ای آن که چون ز جاه تو بر تو ثنا کنم

گیتی ز نور خاطر خود پر ضیا کنم

هر گه که گفت خواهم مدح تو نظم خویش

چون باد از نفاذ و چو آب از صفا کنم

بحرم که هر چه یابد طبعم گهر کند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - مدیح سیف الدوله محمود

 

به پادشاه زمانه زمانه شد پدرام

گرفت شاهی تسکین و خسروی آرام

امیر غازی محمود سیف دولت و دین

که بر نگینه شاهی نبشته بادش نام

قوام دولت عالی و عمدة الدین است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - مدح سلطان و اظهار شکران

 

ای نام تو بخشیده بخشنده اقسام

اقسام مکارم را بخشی است از آن نام

از امر تو و نهی تو گردون و زمانه

یکسو نکشد گردن و بیرون ننهد گام

بی قوت رای تو خرد نیست مگر سست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - به سلیمان اینانج بیک فرستاده است

 

خوشم کردی ای قاصد خوش پیام

درین چند روزی که کردی مقام

به نزد من از بس لطافت همی

فزون گشتت هر ساعتت احترام

همی داند ایزد که باید مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - شکوه از گرفتاری، ناله از بدهکاری

 

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - ایضا شکوه و ناله

 

از دو دیده سرشک خون بارم

چون ز گفتارهات یاد آرم

باز ترسم که آگهی یابند

به ستم خویش را فرو دارم

من خیال تو را کجا بینم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - تیمار خواری

 

تیر و تیغست بر دل و جگرم

غم و تیمار دختر و پسرم

هم بدینسان گدازدم شب و روز

غم و تیمار مادر و پدرم

جگرم پاره است و دل خسته

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - مدح سیف الدوله محمود

 

چو روی چرخ شد از صبح چون صحیفه سیم

ز قصر شاه مرا مژده داد باد نسیم

که عز ملت محمود سیف دولت را

ابوالمظفر سلطان عادل ابراهیم

فزود حشمت و رتبت به دولت عالی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - ستایش قلم و گریز به مدح خواجه منصور بن سعید

 

من بدین آخته زبان قلم

گفت خواهم ز داستان قلم

یار بایدش کرد انگشتان

تا شود مرکب روان قلم

داستان در جهان فراوانست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - نکوهش گمان و ستایش منصور بن سعید

 

تا کی دل خسته در گمان بندم

جرمی که کنم به این و آن بندم

بدها که ز من همی رسد بر من

بر گردش چرخ و بر زمان بندم

ممکن نشود که بوستان گردد

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۵۳
sunny dark_mode