گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

دل بر آن طره چه سود ار ز خطم بستی باز

مرغ پر ریخته را رشته چه کوته چه دراز

بزی ای صعود دلشاد که بالت بستم

به کمندی که پر مرغ حرم آمده باز

گفتم ای شیخ چرا این همه شاهد بازی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

نشئه می نغمه نی دیگران را خوش که بس

نفس ما را خون دل دمساز و افغان هم نفس

صد سوالت جز بدان کش کس... نیست

می نیاید یک جواب از هیچ سو وز هیچ کس

طایری کز بیضه در دام اوفتد ناید شگفت

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

بسته شد راه تفرج باغ را از پیش و پس

ناگوارا رامش بستان، خوشا رنج قفس

بر رخ آری بسته خوشتر بوستانی کاندر او

لاله و گل باز نشناسد کسی از خار و خس

دوده شمع است و آتش توده کاه است و باد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

نه آن دیبای گلناری است بر سرو خرامانش

که دست خون ناحق کشتگان بگرفته دامانش

سپاه خط مگر بر کشور حسنش شبیخون زد

که بر گیسو شکست افتاد و بر گردید مژگانش

سراپا خاکیان مستند یا مخمور پنداری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

زلف تو نشسته تا سر دوش

در ماتم عاشقان سیه پوش

از ما به غلط نمی کنی یاد

وز غیر نمی کنی فراموش

آن پنبه که بر لب صراحی است

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

دانی از بهر چه ته جرعه فشانند به خاک

تا به هوش آید و مستانه کند خدمت تاک

دجله دور است و مرا وقت نه ای شیخ مزن

بر گریبان می آلوده من دامنپاک

باده تلخ گواراست نه حلوا چه عجب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

نریخت ساقی چشم تو ساغری به گلویم

جز آنکه خون شد و از جام دیده ریخت به رویم

تو شاد از آنکه به جورم زپافکندی و من خوش

بدین که قوت رفتن نماند از آن سر کویم

رقیب گفت سگت گفته تا برنجم و من خوش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چه شد که خانه به غیر از شرابخانه ندارم

در این دیار غریبم غریب و خانه ندارم

زمانه مسکنتم داد و خوشدلم که به کویش

پی گدائی از این خوبتر بهانه ندارم

قیاس کن ز دل پاره پاره ضرب خدنگش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم

فدای چشمِ تو ساقی به‌هوش باش که مستم

کنم مصالحه یکسر به صالحان می کوثر

به شرطِ آنکه نگیرند این پیاله ز دستم

ز سنگِ حادثه تا ساغرم درست بماند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

بهار ار باده در ساغر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

ز ساغر گر دماغی تر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

هوا تر، می به ساغر، من ملول از فکر هشیاری

اگر اندیشه دیگر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

عرض دیدم به جز می هرچه زان بوی نشاط آید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

شبان تیره که از تاب زلف یار بنالم

به خویش پیچم و همچون گزیده مار بنالم

نه آن گلی که به چشم و دلم ز مهر ببخشی

اگر سحاب بگریم اگر هزار بنالم

شبی سیاه و در او ساز رعد بینی و باران

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

هر جا حدیث عشق تو بیدادگر کنم

اول ز ناله گوش نیوشنده کر کنم

خود را میان خلق سگ او سمر کنم

شاید بدین وسیله خودی معتبر کنم

خو کرده‌ام به حسرت رویت به زیر تیغ

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

ساقی از جام طرب داد شرابی دوشم

جذبه نشئه شوق آمد و برد از هوشم

آنچنان رفته‌ای از دست ز تاب می دوش

که از این کو نتوان برد مگر بر دوشم

بس‌که از غلغله زهد جهان پر غوغاست

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

گفتم که به خاک و خون نشستم

از تیر تو گفت مزد شستم

گر جز تو صنم مرا خدایی است

در مذهب عشق بت‌پرستم

دورِ فلکم فکند از پای

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چه بارهاست به دوش از سبوی باده‌فروشم

که بار منت سجاده بر گرفت ز دوشم

صلاح و تقوی و پرهیز و عقل و دانش و هوشم

به جرعه‌ای تو بخر‌، زاهدم اگر نفروشم

به زلف و کاکلم ای خواجه گر سری است ببخشا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

از لعل تو آنکه ساخت خاتم

بر هیچ نگاشت اسم اعظم

می‌کرد دلم خراب و می‌گفت

از کشور ما خرابه‌ای کم

از دیده بپرس قصه دل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

آنکه یک عقده ز کارش نکند باز منم

چرخ و صد عقده به کارش فکند باز منم

نیست مرغی که پرش رُست و نزَد بالی‌، ماند

در دل مرغی اگر حسرت پرواز منم

زلف در پای تو کو دست که بینم روزی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

تا ز مینای غم عشق تو صهبا زده‌ام

عقل را شیشه ناموس به خارا زده‌ام

از پی میمنت عیش مرا تیغ شراب

تا به دست آمده بر گردن تقوا زده‌ام

می مسیحا و من‌ِ غم‌زده رنجور‌، مکن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

جدا ز لعل تو هر جام لعل گون که کشیدم

گذر نکرده ز لب خون شد و ز دیده چکیدم

نشان هنوز ز ابرو نبود و نام مژگان

که من به بال خدنگ تو ز آشیانه پریدم

نصیب دوست نگردد مباد روزی دشمن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

چو چشمت ترک مستی در کمینم

چه سود ار بگذرد اختر زکینم

نهان زین چشم طوفان زا به مردم

چه منت ها که دارد آستینم

یکم فولاد بازو پنجه بر تافت

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۴
sunny dark_mode