گنجور

 
یغمای جندقی

هر جا حدیث عشق تو بیدادگر کنم

اول ز ناله گوش نیوشنده کر کنم

خود را میان خلق سگ او سمرکنم

شاید بدین وسیله خودی معتبر کنم

خو کرده ام به حسرت رویت به زیر تیغ

چندان امان مده که به رویت نظر کنم

تا بعد مگر نیز کشم رنج انتظار

گوید پس از وفات به خاکت گذر کنم

باری زلطف بر سر خاکم گذر بترس

زآن روز داوری که سر از خاک بر کنم

برمن شب فراق ترا حق زندگی است

کآن فرصتم نداد که شامی سحر کنم

چون نیست دست آنکه نهم سر بپای تو

هر جا که خاک پای تو یابم به سر کنم

آن ترک لشکری نشود رام زاشک روی

سیم ار به کیل ریزم و زر در سپر کنم

گاهی به لب اشاره کند گه به ابروان

هر دم به حق خویش گمان دگر کنم

من کین می فروش نجویم به مهر شیخ

کی با علی مخاصمه بهر عمر کنم

یغما ز پیر میکده گو نز امام شهر

باصحبت مسیح چرا ذکر خر کنم

 
sunny dark_mode