گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا

غم پاره پاره ساخت دل روشن مرا

بر من بسوخت در غم عشقت دل رقیب

شادم که غم بسوخت دل دشمن مرا

واجب شد اجتناب من از ماه پیکران

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

این که در سر هوس آن قد رعناست مرا

فیض خاصیست که از عالم بالاست مرا

اثر نور الهیست که در دل دارم

این که پیوسته نظر بر رخ زیباست مرا

بخود از عشق نه من خواسته ام رسوایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا

بیخودم کردی نمی دانم کجا دیدم ترا

از تو در طفلی جفا می دیدم اما اندکی

در جوانی محض بیداد و جفا دیدم ترا

بی وفایی را نه امروز از کسی آموختی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

سویم شب هجران گذری نیست کسی را

بر صورت حالم نظری نیست کسی را

کس نیست که از تو خبری سوی من آرد

مردم ازین غم خبری نیست کسی را

نگذاشت اثر در رهت از هستی من غم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

بر باد مده سلسله مشک فشان را

مگشای ز پیوند تنم رشته جان را

راز تو نهانست مرا در دل و ترسم

چشم ترم اظهار کند راز نهان را

رخساره بهر کسی منما فتنه مینگیز

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

رسم زهد و شیوه تقوی نمی دانیم ما

عشق می دانیم و بس اینها نمی دانیم ما

نیست ما را در جهان با هیچ کاری احتیاج

هیچ کاری غیر استغنا نمی دانیم ما

ما نمی گوییم کاری نیست غیر از عاشقی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

نهفتن در دل و جان درد و داغ آن پریوش را

توانم گر توان پوشید با خاشاک آتش را

ز سینه آه حسرت می کشم چون تیر از ترکش

که کی سازد تهی بر سینه ام آن ترک ترکش را

منقش گشت رخسارم بخون چون لاله زار آن به

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

عشق مضمون خط لوح جبین است مرا

سرنوشت از قلم صنع همین است مرا

روی بر راه سگ کوی تو سودن صد ره

بهتر از سلطنت روی زمین است مرا

ترک کوی تو نمی گیرم اگر می میرم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

هست می گویند خالی آن غدار آل را

چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را

چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود

غالبا شد صید آن شبها ز مشکین بال را

ای بهر نوک مژه برده دلی در خواب او

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما

یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما

بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب

به که غیر از شکر این نعمت نباشد کار ما

همدم ما بود غم درد سر از ما کرد کم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

باز خونبارست مژگانم نمی‌دانم چرا

اضطرابی هست در جانم نمی‌دانم چرا

عالمی بر حال من حیران و من بر حال خود

مانده‌ام حیران که حیرانم نمی‌دانم چرا

روزگاری شد که بدحال و پریشانم ولی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

درد رسوایی نخواهد داشت درمان ای طبیب

خویش را رسوا مکن ما را مرنجان ای طبیب

هست بهبود تو در ترک علاج درد من

چون ندارد فکر بهبود من امکان ای طبیب

خون گشودن از رگ تن چیست گر داری مدد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

غمت در سینه ام جا کرد چون بیرون شود یارب

و گر ماند چنین حال دل من چون شود یارب

نمی خواهد شبی گیرم قراری بر سر کویش

بلای بی قراری روزی گردون شود یارب

جدا زان لعل میگون نیست کارم غیر خون خوردن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

مرا ای شمع میل گریه شد در هجر یار امشب

تو بنشین گریه دلسوز را با من گذار امشب

بیاد شمع رویش خواهم از سر تا قدم سوزم

برو ای اشک آب از آتش من دور دار امشب

فکندی وعده قتلم بفردا لیک می ترسم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب

بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب

بگسل ای سایه ز من تابی نداری بر جفا

می گریزی بر تو گر تیغی کشد آن آفتاب

تا نبیند آفتاب عارضش را سایه ام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب

کارم اینست جز این کار ندارم همه شب

همه روزم شده شب اختر آن شبها اشک

آه ازین درد چسان اشک نبارم همه شب

لطف کن یک شب و در کلبه من گیر قرار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

تندست یار و بی سببی می کند غضب

دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب

مطلوب را چو نیست مقام معینی

هرگز نمی رسد بنهایت ره طلب

معلوم می شود که ندارد مذاق عشق

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

ای همه دم بزم تو جای رقیب

بهر تو ناچار لقای رقیب

امر محالست مرا از تو کام

کام تو چون هست رضای رقیب

جور و جفای تو برای منست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کی توانم رست در کویت ز غوغای رقیب

می کند فریاد سگ هر گه که می بیند رقیب

وصل تو می خواهم ولی مشکل که بندد صورتی

نیست اهل درد را از خوان وصل او نصیب

آتشی از شوق گل در دل ندارد غالبا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

قرآن صفات جاه و جلال محمد است

احکام شرع شرح کمال محمد است

اخبار انبیا که سراسر شنیده

یک یک بیان حسن خصال محمد است

آن کاف و نون که اصل وجودست خلق را

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۱
sunny dark_mode