تندست یار و بی سببی می کند غضب
دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب
مطلوب را چو نیست مقام معینی
هرگز نمی رسد بنهایت ره طلب
معلوم می شود که ندارد مذاق عشق
او را که از حرارت می می رسد طرب
کام از لبت چگونه بیابند جان و دل
دل می رسد بجان ز تو جان می رسد بلب
تو چشمه حیاتی و ما ظلمت فنا
از ما هوای وصل تو امریست بس عجب
ما طالب تو و تو گریزان ز قرب ما
اینست کار ما و تو پیوسته روز و شب
الفت میان ما و تو بسیار مشکل است
تو در پس حجابی و ما در ره ادب
چون غیر ممکن است فضولی وصال دوست
بیهوده چند در طلبش می کشی تعب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جدایی است. شاعر از درد و نارضایتی ناشی از عشق سخن میگوید و به تضاد بین عشق و فاصله اشاره میکند. او میگوید که عشق واقعی به راحتی به دست نمیآید و رسیدن به محبوب غیر ممکن به نظر میرسد. در عمل، او و محبوبش در دو سوی حجاب قرار دارند و ارتباطشان مشکل است. در اینجا، عشق باعث رنج و غم شاعر میشود و او به بیهودگی تلاشهایش در جستجوی وصال اشاره میکند. در نهایت، این شعر نمایشدهندهٔ ناامیدی و روشهایی است که عشق میتواند در زندگی ایجاد کند.
هوش مصنوعی: یار تند و تندخو است و بیدلی میکند. خشم او همیشه به خاطر عشق به عاشقان است.
هوش مصنوعی: هر گاه هدف مشخصی نباشد، هرگز به پایان و نتیجه مطلوب نخواهیم رسید.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد کسی که عشق او را درک نمیکند، از شور و شوق عشق بیبهره است، زیرا تنها با نوشیدن شراب به حال شادی و طرب میرسد.
هوش مصنوعی: چطور میتوانند از لبانت خواستهها و آرزوها را بگیرند؟ روح و دل به تو وابستهاند؛ جانم به وجود تو زنده است و به خاطر تو به زندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: تو منبع حیات هستی و ما در تاریکی نابودی به سر میبریم. خواسته ما برای رسیدن به تو چیزی بسیار شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: ما مشتاق دیدار تو هستیم ولی تو از نزدیکی به ما دوری میکنی. این وضعیت همیشگی ما و تو است که در هر روز و شب ادامه دارد.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و نزدیکی ما با تو خیلی دشوار است، چون تو پشت پردهای و ما در مسیر ادب و آداب اجتماعی قرار داریم.
هوش مصنوعی: اگر وصال دوست ممکن نیست، چرا بیفایده در جستجوی او خودت را عذاب میدهی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب
گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب
بر لذت بهیمی چون فتنه گشتهای
بس کردهای بدانکه حکیمت بود لقب
چون ننگری که چه مینویسد بر این زمین
[...]
ای تاج دین تازی و ای سید عرب
ای خدمت جناب تو اقبال را سبب
ای بوالغنایمی، که ترا از غنایمست
بخشودن خلایق و بخشیدن ذهب
ای رافعی، که ساعد و بازوی تو شدست
[...]
ای داده روی تو دل غمناک را طرب
از عجب دور باش که باشد ز تو عجب
اندر غم فراق تو جانم به لب رسید
تا با تو در وصال تو لب بر نهم به لب
بس شب که تابه روز دلم بی قرار بود
[...]
دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا
در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب
لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی
کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب
معلوم من نشد که ز احداث روز و شب
با او چه کرد گردش ایام بلعجب؟
در جام او چه کرد جهان زهر یا شکر؟
در دست او چه داد فلک خار یا رطب؟
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.