گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۲

 

خیال لعل لبش عیش تنگدستان بس

گل پیاله نمکدان می پرستان بس

نیم نسیم که درد سر بهار دهم

چو شعله ام گل خاری از این گلستان بس

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۳

 

ز شرم آینه رویی در آتشم که مپرس

ز دل ندادن خویی در آتشم که مپرس

سپند گریه خویشم در آرزوی کسی

چو لاله بر لب جویی در آتشم که مپرس

ز تاب سوختنم شعله رنگ می بازد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۴

 

سرم به حلقه فتراک بین گناه مپرس

به خون تپیده ام احوال صیدگاه مپرس

نگر به نخل قد و رستخیز جلوه مخواه

ببین به چشم وز بیرحمی نگاه مپرس

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۵

 

آبرو گر بایدت سرگشته چون خاشاک باش

طره هر موج دریا گو خم فتراک باش

کعبه مقصود خواهی خاکساری پیشه کن

همچو نقش پا در این ره دلنشین خاک باش

بی جراحت سینه آیینه از بی جوهری است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۶

 

ای از لب تو غنچه و شبنم نمک فروش

لعل تو خنده کار و دو عالم نمک فروش

افسردگی حرام و جگر تشنگی به کام

شمشیر شعله جوهر و مرهم نمک فروش

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۷

 

در حقیقت قرب و بعد مردم دنیا غلط

آشناییها غلط نا آشناییها غلط

نسخه آشفته دیوان عمر ما مپرس

خط غلط معنی غلط انشا غلط املا غلط!

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۸

 

عالم از رنگینی پرواز ما داغ است داغ

از پر طاوس تا بال هما داغ است داغ

نقشبندی دیگر و وحشی خیالی دیگر است

رنگ گلها صیقل آیینه ها داغ است داغ

دود بر خیزد به جای گرد از نقش قدم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۹

 

چون نگه حیرت پرست یک تماشا بوده ام

در طلسم یک تغافل بوده ام تا بوده ام

خانه زاد اضطراب دیگر است آرام من

قطره ام اما ز نزدیکان دریا بوده ام

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۰

 

کوه صبرم کی ز فرمان تو سر پیچیده‌ام

پا به دامان تحمل تا کمر پیچیده‌ام

کی حدیث شکوه می‌گوید لب اظهار من

من که درد ناوکش را در جگر پیچیده‌ام

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۱

 

در بزم تواضع طلبی سخت غریبم

خونگرمی تعظیم نداده است فریبم

آن خسته عشقم که ز پرهیز فراغت

در بستر سیماب فکنده است طبیبم

اعضا همه در کشمکش لذت دردند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۲

 

رفته ام از خود ندانم بیقرار کیستم

می تپم در خون شهید انتظار کیستم

گاه خونم می خورد گه خاکمالم می دهد

آسمان گویا نمی داند شکار کیستم

در حساب است از من سرگشته هر جا سرمه ای است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۳

 

می ننوشم تشنه خون تحمل نیستم

گل نبویم آشیان پرواز بلبل نیستم

من که چون شمع از نگاه گرم جانان زنده ام

بت پرستی کی کنم مرد تغافل نیستم

چون نهال خشک عریانی لباسم گشته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۴

 

یاد او کردم دل اندوهگینی یافتم

در خیال مصرعی بودم زمینی یافتم

خاکساری آنقدر کردم که نامم شد بلند

از شکست دل عجب نقش نگینی یافتم

باده کم جوش لطفم در خمار افکنده بود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۵

 

از تمنای تو سرگرم تمنای خودم

می کنم یاد تو و محو تماشای خودم

با خیالت جای غم در سینه خالی می کنم

منفعل دارد تصرفهای بیجای خودم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۶

 

که دید از غم شناسان خاطر شادی که من دیدم

سراسر مهربانی بودم بیدادی که من دیدم

سوادش خواب حیرانی غبارش آب ویرانی

نبیند چشم محشر حیرت آبادی که من دیدم

گهی با سایه در شوخی گهی با جلوه در مستی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۷

 

پرورده عشقم دل بی ریش ندارم

شرمندگی از عشق ستم کیش ندارم

دارم غم رسوا دل شیدا سر سودا

چیزی که ندارم خبر از خویش ندارم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۸

 

ملامت می کنند از شورش حالی که من دارم

جنون دیوانه می گردد ز افعالی که من دارم

بنازم مغفرت را جوش بحر اضطراب است این

گریزد معصیت از ننگ اعمالی که من دارم

نگنجد در دل اندیشه سودایی که من دارم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۹

 

کجا از تنگدستی خاطر اندوهگین دارم

که همچون شعله صد گنج شرر در آستین دارم

بود آیینه آتش نما خاکستر عاشق

چو اخگر نور پنهان روشن از لوح جبین دارم

تو پر درد آشنا من بیزبان فرصت تغافل کیش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۰

 

دانه ای نمی کارم اشک آتشین دارم

حاصلی نمی خواهم برق خوشه چین دارم

محرم داو گشتم خجلت طبیبان بس

عذر ناله می خواهم درد دلنشین دارم

سرگذشته ای چون من در صف شهیدان نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۱

 

نیم گلچین که از مرغ چمن یا باغبان ترسم

نسیم بی نیازم کی ز منع این و آن ترسم

بود با شیوه هر مهربان منت فروشیها

همه از دشمنان ترسند و من از دوستان ترسم

اسیر از بیزبانی باشدم در سینه صافی تیغ

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱