گنجور

 
اسیر شهرستانی

رفته ام از خود ندانم بیقرار کیستم

می تپم در خون شهید انتظار کیستم

گاه خونم می خورد گه خاکمالم می دهد

آسمان گویا نمی داند شکار کیستم

در حساب است از من سرگشته هر جا سرمه ای است

دیده خورشید می داند غبار کیستم

 
sunny dark_mode