گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب

فارغ از خود عین دریاییم ما همچون حباب

هستی ما مانع نظارهٔ دیدار گشت

پردهٔ چشم تماشاییم ما همچون حباب

می شود لبریز کیفیت دل از بالای عشق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب

بود پرواز رنگ می به بال عندلیب امشب

تب گرم محبت دارم و از جستن نبضم

رگ برق است هر انگشت در دست طبیب امشب

شود هر غنچه را در بر قبا پیراهن طاقت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب

در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب

اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد

هر گه به گوش دل شنوم داد عندلیب

گلریزوار از نفسم شعله می جهد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

مجلس گل گشته رنگین از نوای عندلیب

می‌فزاید جوش گلشن را صدای عندلیب

برگ گل لخت دل و آب و هوا اشکست و آه

بی‌تکلف تحفه‌ها دارم برای عندلیب

ما و او را عشق در یک آشیان پرورده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب

چو گل چاک گریبان بی‌تو وقف دامن است امشب

نباشد در فن نیرنگ سازی چون تو استادی

که چشمت جانب غیر و نگاهت با من است امشب

چراغم روشن است از پهلوی خورشید رخساری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

مگر آئینه عکس تو شد جام شراب امشب

که در صهبا رگ تلخی است موج ماهتاب امشب

پرد پر در پر خاکستر پروانه پروانه رنگ گل

برآید شمع روشن گر ز فانوس نقاب امشب

ز کوی می فروشان باز سرمستانه می آید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هست هر حرف تو شکر را جواب

و آن دو لب قند مکرر را جواب

قطرهٔ اشک نهان در دیده ام

در صدف گردیده گوهر را جواب

حسن رخسار و دهان تنگ او

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب

شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب

از هر گل این باغ شمیم جگر آید

گویا که ز ابر مژه ام خورده چمن آب

چون غنچه بهر قطرهٔ اشکم گل زخمی است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب

در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب

خوابانده ام به سرمه چو سوسن زبان خویش

در زنگ خامشی شده تیغم سیاه تاب

بگرفت نور بدر نقاب کلفت به رو

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

افتاد عکس عارضت ای مه جبین در آب

شد موسم بهار گل آتشین در آب

شمشیر موج تیغ سیه تاب می شود

شوید سیاه بخت غمت گر جبین در آب

با اشک ریزد از مژهٔ صافست گر دلت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

تا هوای اوست دل را در قفس همچون حباب

می روم از ضعف بر باد نفس همچون حباب

مرهم ناسور دل را گشت شکر خنده ات

شد فراهم زخم اندام جرس همچون حباب

کم نگردد اشک و آه عاشقان مانند شمع

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

فصل خزان رویم به سیر کنار آب

فواره گلبنی است که دارد بهار آب

عزلت گزین و منزلت خویش را ببین

در گل زجوی بیشتر است اعتبار آب

ای من اسیر عالم رندی که باشدش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ز سرو یار که در برکشیده ام امشب

بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب

به راه شوق تو مانند شمع در ره باد

زچشم منتظر خود چکیده ام امشب

ز رفتن تو چنان دل فسرده ام که بس است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

زور شور گریه ای می شد به خواب

خواب می آرد بلی آواز آب

بوی تحقیق از مقلد نشنوی

کس نگیرد از گل کاغذ، گلاب

در بلند و پست دنیای اسیر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب

می ام افشردهٔ یاقوت گل در ساغر است امشب

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

به جام می لبی کرد آشنا جانانه ام امشب

خط یاقوت را ماند خط پیمانه ام امشب

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

از تف آه من بسان حباب

فرش و دیوار و سقف خانه شد آب

شعلهٔ حسن او بسوزاند

کز نقابش کنی ز چادر آب

هر سحرگه زجام آئینه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

احمد مرسل که عالم جمله در تسخیر اوست

ممکنات از حلقه های چرخ در زنجیر اوست

قاضی باز و کبوتر، غازی دلدل سوار

تا قیامت برق در کار رم از شمشیر اوست

بضعهٔ خیرالبشر کدبانوی دنیا و دین

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت

ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت

بسکه لبریز طراوت در خرام آمد به باغ

آبروی صد خیابان گل از آن اندام ریخت

شکوه ای کردم رقم از اشک ریزی های چشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

مست و بیخود شوخ من افتاده است

بر زمین همچون چمن افتاده است

هر که در تعریف خود کوشد مدام

بر زبان خویشتن افتاده است

گوهر معنی نمی جویند خلق

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۶۵