الا، نطقم نطاق شعر بست اکنون چو جوزایی
که طالع شد زشرق طبع هر شعری چو شعرایی
تویی آن کنز مخفی در ازل ای خسرو خوبان
تویی «احبت» را، معنی و بل معنای معنایی
چگویم من مگر گویم تویی آدم تویی خاتم
تویی نوح و خلیل الله تو موسایی تو عیسایی
نشد آن چیز بر، یحیی که شد بر چاکران تو
به قرآن قصّه ی یحیی مثل باشد تو یحیایی
تو هم مطلوب و هم طالب تو هم مجذوب و هم جاذب
تویی سلمی تویی سلما، تویی وامق تو عذرایی
تجلّی در ازل بوده است حُسن لایزالی را
تو هستی جلوه ی آن حُسن واصل آن تجلاّیی
نباشد در دو عالم غیر خاک آستان تو
برای انبیا و اولیا، مأوا و ملجایی
چنان کت بنده می دانم نگویم زانکه می ترسم
حسین اللهی ام خوانند یا مجنون و سودایی
تویی خون خدا، آری که هم سرّی و هم ثاری
به حق حضرت باری که در هر چیز یکتایی
لعمرک مصطفی را آمد از هر چیز بالاتر
تو جانی مصطفی را بلکه از جان نیز بالایی
شفیعان صف محشر شفاعت خواه هر مضطر
ولی دارند امّید شفاعت از تو یکجایی
پیمبر جدّ پاکت «رحمةٌ للعالمین» آمد
ولیکن مظهر رحمت تو در دنیا وعقبایی
بود خاک درت صد بار، ز آب زندگی بهتر
بود آب فراتت مر مرا خوشتر ز هر مایی
ز دردائیل و فُطرس باز پرسم قدر و مقدارت
که جز تو نیست کس فریاد رس بر درد و بر، دایی
اگر، اشک عزای تو نمی بودی نمی بودی
به سوی جنّت المأوا، کسی را جا و مأوایی
تویی آن گوهر یکتای دریای عبودیّت
چنان کت می توان گفتن که اصل اصل دریایی
«وفایی» ای شه خوبان به عشقت می سپارد جان
چه باشد کز ره احسان نظر بر، وی بفرمایی
مرا حُبّ تو بس باشد چه در دنیا چه در عقبی
بر این گر چیز دیگر، می فزایی اهل اعطایی
شها اغماض تا کی یک نگاهی گوشه ی چشمی
وگرنه کار ما خواهد کشید آخر به رسوایی
جهان چون چشم سوزن تنگ شد بر عالی و دانی
تو می دانی و می تانی گره زین رشته بگشایی
به حق تشنگی هایت که از این تشنگی ما را
رهایی ده بده بر، ابر رحمت حکم سقّایی
جز این بس درد، بی درمان به جان داریم از این گردون
بیان کردن چه حاجت چون تو دانایی تو بینایی
تو هم ای مهدی هادی مگر ما را، زکف دادی
بیا از پرده بیرون آخر از بهر تماشایی
به طور راستی گویم که یا باید برون آیی
و یا بر حال ما بیچارگان یکسر ببخشایی
مرا، یک خانه یی بایست در ارض غری ای شه
پسند طبع غرّا، زود باید لطف فرمایی
بود، هر بیت را بیتی عوض در آخرت دانم
ولی یک بیت را باید عوض با بیت دنیایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از شخصیت و مقام والا و منحصر به فرد یک وجود الهی سخن میگوید که آن را به عنوان سرچشمهی کمالات و فضائل معرفی میکند. او این وجود را به عنوان کنز گرانبها و مظهر رحمت الهی خطاب میکند و او را مقایسه میکند با شخصیتهای بزرگ مذهبی مثل پیامبران. شاعر عشق و محبت عمیق خود را نسبت به این وجود ابراز میکند و از او درخواست میکند که به بندگان خود توجه داشته و از مشکلاتشان رهایی بخشد. در پایان، به نیاز انسانها به رحمت و شفقت این وجود اشاره میکند و از او میخواهد که به آنان کمک کند. در کل، این شعر تجلی عشق و طلب انسانها از خداوند و نیاز آنها به نعمتهای الهی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اکنون شعر من به صورت طبیعی و زیبا در حال ظهور است، مانند دانهای که در زمان مناسب از زمین جوانه میزند و هر شعری که ساخته میشود، شایستگی خاص خود را دارد.
هوش مصنوعی: تو همان گنج پنهان و ارزشمندی هستی که از ابتدا وجود داشتهای، ای پادشاه زیباییها. تو هستی که مفهوم عشق و حتی جوهر حقیقت را به زندگی میدهی.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم بگویم جز اینکه تو خود آرامش هستی، تو پایان هستی، تو نوح و خلیل الله هستی، تو موسی و عیسی هستی.
هوش مصنوعی: نشد که آن چیزی که برای یحیی شد، برای چاکران تو هم اتفاق بیفتد. داستان یحیی در قرآن مثل تو یحیایی است، اما تو نیز باید به آن داستان توجه کنی.
هوش مصنوعی: تو هم خواسته و هم خواهان هستی، تو هم جذب شده و هم جذب کنندهای. تو سلمی هستی و هم سلما، تو وامق و تو عذرایی.
هوش مصنوعی: جلوهی زیبایی ابدی از ازل وجود داشته است و تو، نمایانگر آن زیبایی بیپایان هستی؛ همان جلوهای که در ابتدا ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: در هر دو جهان، فقط خاک درگاه تو برای پیامبران و اولیاء، پناهگاهی و محلی برای استقرار نیست.
هوش مصنوعی: من آنقدر عاشق و وابستهام که نمیتوانم از احساسم صحبت کنم، چون میترسم مرا به خاطر این عشق، دیوانه یا شوریده صدا بزنند.
هوش مصنوعی: تو تجلی خون خدا هستی، و هم رازی عمیق و هم نمادی از تاریخ. به حق خداوند که در هر چیزی بینظیر است.
هوش مصنوعی: به جان خودم، وجود مصطفی (پیامبر اسلام) از هر چیز بالاتر است و حتی او برای من از جان خودم نیز عزیزتر و ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسانی که شفاعت میکنند، از تو یاری میطلبند. هر کسی که در تنگنا و سختی است، به تو امیدوار است که بتوانی به او کمک کنی و نجاتش دهی.
هوش مصنوعی: پیمبر بزرگوارت که نشانهای از رحمت برای جهانیان است، آمده است، اما جلوهای از این رحمت در زندگی دنیا و آخرت تو نمایان نیست.
هوش مصنوعی: بودن خاک در حریم تو برای من از آب زندگی بهتر است، و آب فرات، هم برای من از هر آبی دلپذیرتر است.
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که دارم، از دایی و فرشتۀ فطرس میپرسم که ارزش و مقام تو چه اندازه است، زیرا جز تو کسی نیست که به فریاد من برسد و به دردم گوش کند.
هوش مصنوعی: اگر اشکهای عزای تو نبود، هیچکس نمیتوانست به بهشت جاودانی راه پیدا کند و جای امنی داشته باشد.
هوش مصنوعی: تو آن گوهر منحصر به فرد در اعماق بندگی هستی، به گونهای که میتوان گفت که اصل و نیز ریشهی دریا را تو هستی.
هوش مصنوعی: ای وفا، ای پادشاه زیباییها، جانم را به عشق تو تقدیم میکنم، چه باک که از روی احسانت نگاهی به من بیندازی و بگویی.
هوش مصنوعی: عشق تو برای من کافی است، چه در این دنیا و چه در دنیای دیگر. اگر چیز دیگری هم به من بدهی، آن برای من اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: ای محبوب، تا کی میخواهی از ما چشمپوشی کنی؟ فقط یک نگاه به ما بینداز. اگر اینگونه ادامه دهی، سرانجام کار ما به رسوایی خواهد کشید.
هوش مصنوعی: دنیا مانند سوراخ سوزنی تنگ و محدود است. تو میدانی و میتوانی که گرههای این مشکل را باز کنی.
هوش مصنوعی: به خاطر تشنگیهای تو، ما را از این مشکل نجات بده. ای ابر رحمت، مانند سقا به ما آب برسان.
هوش مصنوعی: ما جز این درد بیدرمان چیزی نداریم و از این دنیا چه نیازی به گفتن است، زیرا تو خود آگاهی و بینایی.
هوش مصنوعی: ای مهدی هادی، تو هم مگر ما را از دست خود رها کردی؟ بیا و از پس پرده بیرون شو تا ما بتوانیم تو را تماشا کنیم.
هوش مصنوعی: به صراحت میگویم که یا باید بیرون بیایی و یا تمام مشکلات و بیچارگیهای ما را به کلی ببخشی.
هوش مصنوعی: برایم یک خانه در دیاری غریب و مورد پسند شاه نیاز دارم. لطفا هر چه زودتر به من توجه کنی.
هوش مصنوعی: هر کلمهای که میگویم، در زندگی آیندهام معنای جدیدی خواهد داشت، اما در این دنیا، باید یک کلمه را با کلمهای در همین دنیا عوض کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.