گنجور

 
وفایی شوشتری

گنه بر دل نهی آنگاه می گیری به تقصیرش

چو بگرفتی به تقصیرش نهی تهمت به تقدیرش

دل بیچاره را، کی چاره باشد تا که می باشد

زنخدان تواش زندان و زلفین تو زنجیرش

گهی طاعت گهی عصیان گهی کفر و گهی ایمان

به دل هردم نهی نقشی دهی هر لحظه تغیرش

خسی در بحر بی پایان چه باشد قدر و مقدارش

که موجش گه به بالا، می کشاند گاه در زیرش

چه باشد حال صیدی را، که صیّادش بچالاکی

نشنید در کمین پیوسته باشد در کمان تیرش

تنم از ضعف شد انسان که ماند تا ابد حیران

مصوّر گر کشد با خامه ی اندیشه تصویرش

خرابی رخنه ها در ملک دل کرده است از هجران

زیان نبود خدا را گر کند وصل تو تعمیرش

بلی عاشق نیارد آه بر لب گر فرو بارد

به فرقش تیر و شمشیر و تبر یا، بر درد شیرش

«وفایی» با تو دارد ماجراها، یا علی امّا

اگر اظهار سازد خلق می سازند تکفیرش

توسرّالله و عین الله و وجه الله می باشی

ولی باید، که این اجمال را دانست تفسیرش

به آن معنی که من می دانمت ای خسرو خوبان

به این الفاظ ناقص چون توانم کرد تقریرش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سیف فرغانی

دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش

رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش

چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه

نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش

چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را

[...]

جامی

کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش

نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش

چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم

که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش

در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو

[...]

اهلی شیرازی

نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش

از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش

هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو

بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش

به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل

[...]

صائب تبریزی

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش

که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش

زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟

که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش

مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون

[...]

جویای تبریزی

به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش

چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش

نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش

که باشد هر کف خاکی به پهلو پنجهٔ شیرش

به راه انتظار ناوکش خون دل حسرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه