گنجور

 
وفایی شوشتری

یکدم از زیر نقاب ای ماهرو بنما جبین

تا زکف خورشید را آئینه افتد بر زمین

عکسی از روی تو ای مه گر بتابد در چمن

تا ابد خورشید خواهد رُست جای یاسمین

گر تو گُل باشی چکد از دیده ی بلبل گلاب

ور تو شمعی از پر پروانه ریزد انگبین

گر تویی ساقی سزد، مستی نمایم بی شراب

ور تویی شاهد برافشانم به هستی آستین

گر اشاره از لب لعل دُر افشانت بود

هر دو گیتی را توان آورد در زیر نگین

خواهمت یک لحظه با آئینه کردن روبرو

تا که خود، برخود بگویی صدهزاران آفرین

ترک چشم مست خونریزت پی نخجیر دل

برکفش زابرو کمان پیوسته باشد در کمین

قد موزونت بود سروی که بارش آفتاب

لعل جان بخشت عقیقی هست با شکر عجین

طوطی طبع «وفایی» شکّرین لعل ترا

گوئیا دیده است کاین سان گشته نطقش شکّرین

 
sunny dark_mode