کنون که فتنه فرا رفت و فرصت است ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفت است ای دوست
مباز فرصت خو گر فراستی داری
که فتنه منتظر وقت و فرصت است ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله میسوزد
ز بس که باغ طبیعت پرآفت است ای دوست
مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمت است ای دوست
عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبت است ای دوست
به کام دشمن دون دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروت است ای دوست
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست
تهی شود ز گل و خار آستین قضا
به دامن من و تو تا چه قسمت است ای دوست
بیا که پرده پاییز خاطراتانگیز
گشودهاند و عجب لوح عبرت است ای دوست
مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعت است ای دوست
چراغ دیدهٔ بیدار، پرتوی ندهد
که چشم دل همه در خواب غفلت است ای دوست
گناه بخت چه باشد که همّتی کوتاست
قبای بخت به بالای همّت است ای دوست
گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست
جوان فطیر تواند شدن که صحبت پیر
خمیرمایهٔ خبّازِ فطرت است ای دوست
به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریار چراغ هدایت است ای دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.