کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
نامهای هم ننوشته است، خدایا چه کنم
گاهش این لطف به ما هست ولی گاهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بیخبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
یارب آیینهٔ او لطف و صفاییش نماند
یا بساط دل بشکستهٔ من آهش نیست
تا خبر یافته از چاه محاق مه من
ماه حیران فلک جز غم جانکاهش نیست
داشتم شاهی و بر تخت گلم جایش بود
حالیا تخت گلم هست ولی شاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست
شهریارا عقب قافله کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حسرت و ناکامی شاعر است. کاروانی میآید، اما محبوب او در آن نیست و خبری از او هم نیست. شاعر به غم و بیخبری دل میسوزاند و از فضای دلگیر و فقدان یار سخن میگوید. او از دوری ماه خود (محبوب) شاکی است و احساس میکند که در این قافله، جای او خالی است. با یادآوری لحظات گذشته، حسرت به دل نمیآید و در نهایت به ملالت خود از تنهایی و فقدان علاقهاش اشاره میکند. شاعر خواهان پیوستن به یاران خود است، اما این آرزو به دلیل فقدان محبت و خوشبختی نشدنی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: کاروانی آمده ولی چیزی که دلخواه من باشد همراهش نیست. میخواهم با دل داستانی بگویم ولی میدانم که آن داستان برای دلخواه من نیست.
هوش مصنوعی: کاروانی آمد، اما خبری از یوسف من نیست. این چه راهی است که بیرون آمدن از چاه را ندارد؟
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده است که به دلیل نبودن محبوب یا کسی که برایش اهمیت دارد، نمیخواهد در جمع دیگران حضور داشته باشد. او معتقد است که اگر محبوبش در کنارشان نیست، هیچکدام از لذتها و زیباییهای سفر و جمع برایش جذاب نیست. در واقع، او ترجیح میدهد به تنهایی بماند تا اینکه در جمعی که آن شخص حضور ندارد، باشد.
هوش مصنوعی: او هیچ نامهای ننوشته است و من در حیرت هستم که چه باید بکنم. بعضی وقتها این محبت شامل حال ما میشود و بعضی وقتها هم از ما دور است.
هوش مصنوعی: ماه هیچ اطلاعی از درد و آلام دل سوختگان ندارد، مگر اینکه آینه شوق و عشق، او را در جریان قرار دهد.
هوش مصنوعی: خدایا، یاور من! آیا زیبایی و لطف او دیگر در دل من باقی نمانده است؟ یا اینکه دل شکستهام دیگر فریاد و نالهای ندارد؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که از چاه تاریکی آگاه شدهام، ماه من که در آسمان حیران است، چیزی جز غم جانکاه در بر ندارد.
هوش مصنوعی: زمانی من پادشاهی داشتم و تخت و تاجم در بهترین مقام بود، اما اکنون تخت و مقامم هنوز هست، اما آن پادشاهی که باید در آنجا باشد، دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تخت پادشاهی هنر در افق دید و احساس قرار دارد؛ این مکان، نمایانگر خانه و resting place او نیست.
هوش مصنوعی: میخواهم به دنبال او بروم و به دوستان عزیزم بگویم که در مسیر او مانع و مشکلی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: شهریار میگوید: در کاروان امید من در انتها هستم، و کسی را میشناسم که مثل من شانس بدی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.