به اختیار دلی برد چشم یار از من
که دور از او ببرد گریه اختیار از من
به روز حشر اگر اختیار با ما بود
بهشت و هر چه در او از شما و یار از من
دگر قرار تو با ما چنین نبود ای دل
که خنجری شوی و بگسلی قرار از من
سیه تر از سر زلف تو روزگار من است
دگر چه خواهد از این بیش روزگار از من
به تلخکامی از آن دلخوشم که میماند
بسی فسانه شیرین به یادگار از من
ترانهها فکند جاودانه در آفاق
چو بر فلک شود این نالههای زار از من
دمد ز تربت من لالهها چو یاد آرند
پیالهنوش حریفان به نوبهار از من
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من
شبی که از در مهتابی آمدی یاد آر
چه مایه گوهر اشکی که شد نثار از من
گواه عهد تو آن شب ستارگان بودند
هنوز شاهدکانند شرمسار از من
به اختیار نمیباختم به خالش دل
که برده بود حریف اول اختیار از من
گذشت کار من و یار شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند شاهکار از من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جفای یار، چنان برده اعتبار از من
که غیر آید و پرسد نشان یار از من
جواب نامه شوقم حدیث نومیدیست
که قاصد آمد و بگذشت شرمسار از من
مرض عشقم و بیماریام چنان صعب است
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.