گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیر شهرستانی

به استقبال مژگان سیاهی

نگاهم می رود هر دم به راهی

چه می کردیم با چندین خجالت

اگر بودی زبان عذرخواهی

دل است آیینه روز و شب ما

نمی دانیم خورشیدی و ماهی

شود گر خاکساریها صف آرا

غباری بشکند قلب سپاهی

به ذوقی صید فتراک تو گشتم

که شد هر قطره خونم عیدگاهی

فروشم دامن پاک دو عالم

خرم چشم و دل عاشق نگاهی

به محشر چون برآرم سر ز خجلت

ندارم در خور بخشش گناهی

چو عمدا پرسد از نامم بگویی

اسیر از بیزبانی بی گناهی