ز دست دل گهی در آتش و گه در چمن باشم
مرا نگذاشت تا یکدم به حال خویشتن باشم
عنان دل به دست شوق و دل در راحت آباد است
شب هجر تو هم در غربت و هم در وطن باشم
ز استغنا به قتلم کرده ای تقصیر می ترسم
که چون وا بینی اول کشته تیغ تو من باشم
اسیر از اضطراب دل مبادا بوی راز آید
کناری گیرم از دل پاسبان خویشتن باشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به احساسات عمیق و متناقض شاعر اشاره دارد. او گاهی در آتش شوق و گاهی در آرامش چمن به سر میبرد و نمیتواند یک لحظه به حال خود باشد. دلش تحت تأثیر عشق است و در حالیکه در تب هجر محبوب به سر میبرد، در وطن و در غربت احساس تنهایی میکند. همچنین او از احساس استغنا و نگرانی میترسد که ممکن است به دست عشق کشته شود. در نهایت، او خواهان آرامش و دوری از اضطراب و راز دل است تا بتواند خود را از این وضعیت نجات دهد.
هوش مصنوعی: دل من گاهی در آتش رنج میسوزد و گاهی در زیباییهای زندگی به سر میبرد. اما هیچ وقت نتوانستم لحظهای به حال خودم آرامش پیدا کنم.
هوش مصنوعی: احساساتم تحت تأثیر شوق و عشق است و در دل آرامش دارم. حتی در شبهایی که دور از تو هستم، چه در غربت و چه در وطن، حس تو را همراه خود دارم.
هوش مصنوعی: به خاطر بینیازیام، تو مرا به قتل رساندهای. نگرانم که وقتی حقیقت را ببینی، من نخستین کسی باشم که بر اثر تیغ تو کشته میشود.
هوش مصنوعی: نگران نباش که دلم بیمار است، مبادا رازهایم فاش شود. باید مراقب باشم و از خودم حراست کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم
که آنگه خوش بود با من که من بیخویشتن باشم
من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او
نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم
چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش
[...]
چو آمدم روی مهرویم که باشم من باشم
که آنگه خوش بوم با او که من بی خویشتن باشم
مرا گرمایهای بینی بدان کان مایه او باشد
برو گر سایهای بینی بدان کان سایه من باشم
من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم
چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم
مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم
چو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشم
دو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهد
[...]
نیاساید کس از افغان من جایی که من باشم
همان بهتر که هم خود همنشین خویشتن باشم
دهم تسکین خود هر شب که فردا بینمش در ره
ولی آن سنگدل ناید بدان راهی که من باشم
مرا بربود ذوق گفت و گوی آن پری زانسان
[...]
مگو افسانه مجنون، چو من در انجمن باشم
ازو، باری، چرا گوید کسی؟ جایی که من باشم
کسی افسانه درد مرا جز من نمی داند
از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم
رو، ای زاهد، که من کاری ندارم غیر می خوردن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.