گنجور

 
جامی

نیاساید کس از افغان من جایی که من باشم

همان بهتر که هم خود همنشین خویشتن باشم

دهم تسکین خود هر شب که فردا بینمش در ره

ولی آن سنگدل ناید بدان راهی که من باشم

مرا بربود ذوق گفت و گوی آن پری زانسان

که چون دیوانگان پیوسته با خود در سخن باشم

چو همدردی نمی یابم که گویم درد خود با او

گهی با یاد مجنون گه به فکر کوهکن باشم

رقیبا تلخ گفتن تا به کی چندان زبان درکش

که یکدم گوش بر گفتار آن شیرین دهن باشم

چنان بربود خواب من که ناید چشم من بر هم

مگر وقتی که زیر خاک خفته در کفن باشم

چو شد در کار می پیمان تقوا جامی آن اولی

که پیمانه به کف با ساقی پیمان شکن باشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم

که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم

من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او

نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم

چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش

[...]

نجم‌الدین رازی

چو آمدم روی مهرویم که باشم من باشم

که آنگه خوش بوم با او که من بی خویشتن باشم

مرا گرمایه‌ای بینی بدان کان مایه او باشد

برو گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

مولانا

من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم

چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم

مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم

چو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشم

دو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
هلالی جغتایی

مگو افسانه مجنون، چو من در انجمن باشم

ازو، باری، چرا گوید کسی؟ جایی که من باشم

کسی افسانه درد مرا جز من نمی داند

از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم

رو، ای زاهد، که من کاری ندارم غیر می خوردن

[...]

صائب تبریزی

اگر با ماه کنعان در ته یک پیرهن باشم

همان از شرم دوراندیش در بیت الحزن باشم

همان از خار خار شوق بر خاشاک می غلطم

اگر چون بوی گل با باد در یک پیرهن باشم

ندارد از پریشانی سخن غیر از تهیدستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه