گنجور

 
اسیر شهرستانی

آنانکه هوس مائده کام شناسند

هر ساغر کم حوصله را جام شناسند

راحت طلبان لذت اندوه چه دانند

این طایفه غم را مگر از نام شناسند

زنار ز تسبیح ندانند اسیران

هر تاری از این سلسله را دام شناسد

جمعی که ندانند هوس را ز محبت

بیدردم اگر کفر ز اسلام شناسد

در عشق بجز عشق نداریم پناهی

مرغان گرفتار همین دام شناسند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
منوچهری

وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد

در معصفری آب زده باری سیصد

بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد

وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد

امیر معزی

شادست به تو دولت و شادی تو به‌دولت

همواره چنین خواهم و همواره چنین باد

جمال‌الدین عبدالرزاق

امروز شد از جاه تو آراسته مسند

و امروز بخندید گل شرع محمد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه