گنجور

 
اسیر شهرستانی

گل پژمرده، رنگی غیر حسرت برنمی‌دارد

دل افسرده، داغی جز خجالت برنمی‌دارد

شهید جلوه او خاطر آسوده‌ای دارد

که خوابش سر ز بالین تا قیامت برنمی‌دارد

ندانم چون کریم از خجلت سائل برون آید

دلی تا خون نگردد رنگ منت برنمی‌دارد

دل دیوانه از قید عالم رسته‌ای دارم

که ناز مهر و تمکین عداوت برنمی‌دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

عرق رخسار آن خورشید طلعت برنمی‌دارد

که چشم از پشت پا نرگس ز خجلت برنمی‌دارد

نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندان‌ها؟

ولیکن منت دست حمایت برنمی‌دارد

مگر دیده است چشم خوش نگاه آن سمن‌بر را؟

[...]

بیدل دهلوی

ضعیفی‌ها بیان عجز طاقت برنمی‌دارد

سجود مشت خاک اظهار طاعت برنمی‌دارد

طرف عشق است غیر از ترک هستی نیست تدبیری

که ‌شمشیر از حریف‌ خود سلامت برنمی‌دارد

به ذوق گفتگو بر هم مزن هنگامهٔ تمکین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه