گنجور

 
اسیر شهرستانی

به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد

بساط مردم نادیده دیدنی دارد

غنیمت است که زنجیر سر بسر گوش است

سخن نگفتن مجنون شنیدنی دارد

ستمگران تغافل منش چه می دانند

که صیدم از نرمیدن رمیدنی دارد

دلم بهار شکست است تا شد از تو درست

پذیره ای که چه رنگین تپیدنی دارد

اسیر چاره راحت ز غیر می جوید

دلش خوش است که چون دوست دشمنی دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

درین بهار به گلزار رفتنی دارد

به پای بوی گل از خود گذشتنی دارد

کنون که نرگس شهلا گشود چشم از خواب

به چشم روشنی باغ رفتنی دارد

ز نوبهار برومند گردد امیدش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

دلم ز دانه ناکشته دامنی دارد

در این بهار که هر خوشه خرمنی دارد

حجاب دردسر یار می کشد ستم است

گل بهار تماشا نچیدنی دارد

مباد حوصله گلستان غبار شود

[...]

غالب دهلوی

نقابدار که آیین رهزنی دارد

جمال یوسفی و فر بهمنی دارد

وفای غیر گرش دلنشین شده ست چه غم

خوشم ز دوست که با دوست دشمنی دارد

چه ذوق رهروی آن را که خارخاری نیست

[...]

اقبال لاهوری

فریب کشمکش عقل دیدنی دارد

که میر قافله و ذوق رهزنی دارد

نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس

بیا که عشق کمالی ز یک فنی دارد

فرنگ گرچه سخن با ستاره میگوید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه