گنجور

 
اسیر شهرستانی

به جایی می‌رسد شوقی که الفت راهبر دارد

پر پرواز طوطی رنگ برگ نیشکر دارد

دلی از کین مردم پاک می بینی چه می دانی

که از بیجوهری این تیغ جوهر بیشتر دارد

سری در جیب کش چون قطره سیر بحر هستی کن

حباب از خود نمایی سر به بالین خطر دارد

به این سرعت کدامین درد دل را مختصر سازم

تپد در سینه چون دل بال مرغ نامه بر دارد

ز داغ لاله کاران سبزه الماس می جوشد

بهار عافیت سرچشمه از خون جگر دارد

نگه دزدینش بیند دو عالم طرفه تر این است

نظرباز وفا بیتابی بحر دگر دارد

نگردد رنج پاس خاطر روشندلان ضایع

صدف در جوش طوفان تکیه بر آب گهر دارد

اسیر از دشت دل مجنون دماغی می برد بویی

که از هر سایه خاری بهاری در نظر دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عمعق بخاری

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

[...]

امیر معزی

مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد

پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد

ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همی‌گیتی

که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد

بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد

[...]

سنایی

مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد: حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر

یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد

چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا گویند مولانا ترازویی‌ست کز عدلش

نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد

درین شک نیست کو همچون ترازویی‌ست زین معنی

که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد

مجیرالدین بیلقانی

هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید

خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد

ز مرغی کو خورد آتش حسدها می‌برد مرغی

که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه