گنجور

 
عمعق بخاری

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

پی خضر است، پنداری که عالم پر خضر دارد

سحرگه باد شبگیری به گل بر، ساحری سازد

چنان گویی کلید سحر در دست سحر دارد

نسیم باد فردوس است گویی، کز نسیم او

رخ باغ و کنار راغ چون فردوس فر دارد

نگاران بهشتی را نقاب از چهره بگشاید

عروسان بهاری را حجاب از روی بر دارد

گهی بر گل گل افشاند، گهی بر گل گهر ریزد

گهی در دل مکان دارد، گهی در سر مقر دارد

الا، یا باد روح‌افزای چهرانگیز مشک‌افشان

خبر ده: کان نگار ما ز حال ما خبر دارد؟

چو ما هر شب سر مژگان به در دیده آراید؟

چو ما هر شب رخ و عارض پر از یاقوت تر دارد؟

رسول زلف معشوقی، که چون جنبش پذیری تو

ز مشکین زلف معشوقان نسیم تو اثر دارد

شراب بوی وصلی تو، که روح از تو طرب گیرد

مگر از جوهر جانی؟ که جان از تو خطر دارد

همه مر روح را مانی، اگر از روح گل بارد

همه اندیشه را مانی، اگر اندیشه پر دارد

ضمیر عاشقانی تو، که یک ساعت نیاسایی

امید وصل معشوقت همیشه در سفر دارد

الا، یا جفت تنهایی و یار روز نومیدی

مبادا جان آن کس کز تو جان را دوست تر دارد

به جان در دارمت، زیرا که اطراف تو هر روزی

به خاک حضرت میمون عالی بر، گذر دارد

مبارک حضرت شاه سمرقند، آن خداوندی

که از قدرت مثالش را فلک بر فرق سر دارد

جمال ملک، خاقان معظم، کز جلال او

قضا در پرده غیب از حریم او حذر دارد

خداوند خداوندان، جهاندار جهانداران

که ملک و عز و جاه و جود میراث از پدر دارد

هوای او بهر جشنی هزاران شوشتر بندد

زمین او بهر گامی هزاران کاشغر دارد

به صلح اندر، چو رای او طریق مصلحت جوید

به جنگ اندر، چو تیغ او نشان شور و شر دارد

یکی از دولت و اقبال منشور شرف بخشد

یکی از نصرت و توفیق تأیید و ظفر دارد

نشاط زر بدی مرسوم پیش شاه هر عیدی

ازین معنی همی بنده رخان مانند زر دارد

خداوندی، که تا جاه است، جاه از وی شرف گیرد

خداوندی، که تا جود است، جود از وی خطر دارد

خط قوس قزح گه گه پدید آید نمایش را

که اندر طاعتش هر کس ز یاقوتی کمر دارد

ایا فخر همه شاهان و عذر نیک بدخواهان

بد اندیش تو در شریان ز اندیشه شرر دارد

خجسته پادشاهی تو، رعیت را و ملکت را

خجسته باد جان آن که او چون تو پسر دارد

بهار است، ای بهار ملک و عید است، ای عماد دین

بخواه آن می که بوی مشک و رنگ معصفر دارد

بشارت باد از ایزد همیشه جان آن کس را

که نام و سیرتش زنده چو تو فرخ سیر دارد

بقا بادت به فر ملک، چندانی که تو خواهی

که دولت زین سپس صد عید ازین فرخنده‌تر دارد