گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سلطان عشق ملک جهان را روان گرفت

جانم فدای او که تمام جهان گرفت

این عشق آتشی است که جان مرا بسوخت

داغی به دل نهاد و دلم زان نشان گرفت

گفتم که دامنش به کف آرم زهی خیال

بی دست عشق ، دامن او چون توان گرفت

نقش خیال غیر اگر دیده ای به خواب

شکرانهٔ تمام دلم را به جان گرفت

پیران روزگار چو می نوش می کنند

با محتسب مگو که هوس بر جوان گرفت

مجنون اگر حکایت لیلی کند رواست

دیوانه است و نیست به دیوانگان گرفت

سید چو دید بنده که هستم غلام او

بگشود او کنار و مرا در میان گرفت

 
 
 
قطران تبریزی

مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت

عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت

از خون دل کنار زمین موج زد چنانک

ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت

طوفان درد کشتی دل را ز راه برد

[...]

مسعود سعد سلمان

شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت

دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت

فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت

شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

هر نور و هر نظام که ملک جهان‌ گرفت

از سنجر ملک شه آلب ارسلان‌ گرفت

صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین

شاهی که او به تیغ و به دولت جهان‌گرفت

تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان

[...]

قوامی رازی

لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت

خواهند مردمانم از این در زبان گرفت

اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق

تا بایدم بلا به در این و آن گرفت

جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان

[...]

سید حسن غزنوی

قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت

رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت

دردا که رفت جان زمان در دل زمین

زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت

گر پیر با جوان نکند دست در کمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه