سلطان عشق ملک جهان را روان گرفت
جانم فدای او که تمام جهان گرفت
این عشق آتشی است که جان مرا بسوخت
داغی به دل نهاد و دلم زان نشان گرفت
گفتم که دامنش به کف آرم زهی خیال
بی دست عشق ، دامن او چون توان گرفت
نقش خیال غیر اگر دیده ای به خواب
شکرانهٔ تمام دلم را به جان گرفت
پیران روزگار چو می نوش می کنند
با محتسب مگو که هوس بر جوان گرفت
مجنون اگر حکایت لیلی کند رواست
دیوانه است و نیست به دیوانگان گرفت
سید چو دید بنده که هستم غلام او
بگشود او کنار و مرا در میان گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و تاثیر عمیق آن بر زندگیاش صحبت میکند. او عشق را به عنوان آتشی توصیف میکند که جانش را میسوزاند و دلی پر از درد بر جای میگذارد. شاعر آرزو دارد که به معشوقش نزدیک شود و از رویای او بهرهمند گردد. همچنین، به نوشیدن میپردازد و از پیری صحبت میکند که در حال تجربهٔ عشقهای جوانانه است. او به داستان مجنون و لیلی اشاره میکند و دیوانگی را در عشق طبیعی میداند. در پایان، شاعر به سرپرستی از جانب محبوبش اشاره میکند که او را در آغوش گرفته و به او توجه کرده است.
هوش مصنوعی: سلطان عشق، حاکمیت بر تمامی عالم را به دست گرفت. جان من فدای اوست، چرا که او تمام عالم را در اختیار دارد.
هوش مصنوعی: این عشق شبیه آتش است که روح مرا سوزانده و حرارتی در دل من ایجاد کرده که بر اثر آن، دلم نشانهای از این عشق را در خود دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که اگر دستم را به دامنش برسانم، خیال بیدست عشق را تجربه میکنم. اما وقتی دامن او را گرفتم، متوجه شدم که دامنش به شدت از دسترس من دور است.
هوش مصنوعی: اگر در خواب تصاویری از دیگران دیدهای، آنقدر برایم شیرین و دلپذیر است که تمام وجودم را پر کرده است.
هوش مصنوعی: پیران زمانه، همانند نوشیدن شراب، در حال لذت بردن هستند. به محتسب نگو که جوان تمایل به این لذتها پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: اگر مجنون درباره لیلی صحبت کند، این کار او پذیرفتنی است؛ زیرا او دیوانه است و هیچکس نباید از دیوانگان توقع داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی سید متوجه شد که من بنده و غلام او هستم، به سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت
عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت
از خون دل کنار زمین موج زد چنانک
ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت
طوفان درد کشتی دل را ز راه برد
[...]
شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت
دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت
فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید
[...]
هر نور و هر نظام که ملک جهان گرفت
از سنجر ملک شه آلب ارسلان گرفت
صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین
شاهی که او به تیغ و به دولت جهانگرفت
تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان
[...]
لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت
خواهند مردمانم از این در زبان گرفت
اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق
تا بایدم بلا به در این و آن گرفت
جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان
[...]
قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت
رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت
دردا که رفت جان زمان در دل زمین
زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت
گر پیر با جوان نکند دست در کمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.