در تن زنده یکی مرده بود زندانی
دل که او را نبود با تو تعلق جانی
ما برآنیم که تا آب روان در تن ماست
برنگیریم ز خاک در تو پیشانی
هرچه در وصف تو گویند و کنند اندیشه
آن همه دون حق تست و تو برتر زآنی
بدوسه نان که برین سفره خاک آلودست
نتوان کرد سگ کوی ترا مهمانی
نیکوان جای بگیسوی چو عنبر روبند
چون درآید سر زلف تو بمشک افشانی
تو بلب مرهم رنجوری و در حسرت آن
مرد بیمار فراق تو ز بی درمانی
جان بدادیم و برآنیم که حاصل نشود
دولت وصل تو ای دوست بدین آسانی
بر سر خوان وصالت بتناول نرسد
بخت پیر من درویش ز بی دندانی
گرچه آنکس که خرد مثل ترا نفروشد
گر بملک دو جهانت بخرند ارزانی
ورچه مردم طلبند آنچه ندارند ترا
آن گروهند طلب کار که با ایشانی
من غلام توام و بنده شدند آزادان
هندوی چشم ترا ای مه ترکستانی
هر که جان ترک کند زنده بجانان باشد
چون شود زنده بجانان چه غم از بی جانی
سیف فرغانی چندت بتواضع گوید
کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و فراق اشاره دارد و نویسنده به زیبایی و مقام معشوقش ابراز ارادت میکند. شاعر میگوید که در وجود او، عشق و دلباختگی به معشوق جریان دارد. او معتقد است هرچه در وصف معشوق گفته شود، به حقیقت او نزدیک نخواهد بود و او برتر از آن است که درک شود. همچنین شاعر از درد جدایی و حسرت ناشی از فراق معشوق سخن میگوید و ابراز میدارد که هیچ چیزی در این دنیا نمیتواند به ارزش و مقام معشوق او نزدیک شود. او خود را بنده و غلام معشوق میداند و شورای وجود او را تجربهای شیرین و ارزشمند میشمرد. در نهایت، با ذکر نام و زیبایی معشوق، شاعر به تواضع و فروتنی در برابر عشق واقعی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: در وجود فرد زندهای، شخصیتی مرده و اسیر وجود دارد که هیچ پیوندی با تو احساس نمیکند.
هوش مصنوعی: ما تصمیم داریم تا زمانی که خون در رگهایمان جریان دارد، از خاک و سرزمین تو دور نشویم و قطع ارتباط نکنیم.
هوش مصنوعی: هر چه دیگران درباره تو بگویند یا انجام دهند، همه این گفتهها و اعمال نسبت به حقیقت تو پایینتر و ناچیز هستند و تو فراتر از آنچه که آنها تصور میکنند، هستی.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که نمیتوان در شرایطی که زندگانی و معاش اندکی داریم، به دیگران برای میهمانی دعوت کنیم و انتظارات بزرگتر داشته باشیم. به عبارت دیگر، وقتی خودمان در وضعیت مناسبی نیستیم، نمیتوانیم برای دیگران نقش میزبانی را ایفا کنیم.
هوش مصنوعی: زیبایان به مانند خوشبوی عطر، وقتی که با موهای خود در میآمیزند، فضای اطراف را پر از عطر دلپذیر میکنند. وقتی که زلف تو نمایان شود، بوی خوش مشک همه جا پخش خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو مانند دارویی هستی برای درد و رنج، و آن مرد بیمار که عاشق توست، به خاطر دوری از تو در رنج و عذاب است و از بیدرمانی به شدت ناراحت و دلسوخته است.
هوش مصنوعی: ما جانمان را فدای تو کردهایم و همچنان بر آنیم که به این سادگی به وصل تو نخواهیم رسید، ای دوست.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به سادگی میگوید که خوشبختی و عشق به راحتی به دست نمیآید. او به وضعیتی اشاره دارد که نمیتواند به آرزوهایش برسد و احساس ناکامی میکند، زیرا در درون خود کمبود و نقصی دارد. این کمبود باعث میشود نتواند به جایگاه و خواستههای دلخواهش دست یابد.
هوش مصنوعی: با اینکه ممکن است کسی مانند تو خرد را نفروشد، اما اگر کسی بخواهد به قیمت دو جهان هم آن را به دست آورد، همچنان ارزان خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگرچه مردم به دنبال چیزهایی هستند که در اختیار ندارند، تو در واقع متعلق به همان گروهی هستی که در جستجوی آنها هستند.
هوش مصنوعی: من در عشق تو به جایی رسیدهام که حتی آزادگان و محترمان نیز به بندگی تو در آمدهاند، ای ماه ترکستانی با چشمان زیبایت.
هوش مصنوعی: هر کسی که از دنیا و زندگی مادی دست بکشد و به دنیای معنوی بپیوندد، حیات جاودانی را تجربه خواهد کرد. اگر چنین شخصی زنده به زندگی معنوی شود، دیگر نگران زندگی مادی و زوال آن نخواهد بود.
هوش مصنوعی: سیف فرغانی در این بیت به این نکته اشاره میکند که حتی اگر انسانی از مقام و جایگاه بالایی برخوردار باشد، باید تواضع و فروتنی را در رفتار خود حفظ کند. او میگوید اگر شاهدان و اهل صفا و درویشها با مقام و بزرگی خود در کبر و خودخواهی رفتار کنند، این رفتار ناپسند است و درست نیست. در واقع، سخن از اهمیت تواضع برتریها و دوری از خودبزرگبینی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صنما! گرد سرم چند همیگردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی
یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
از حد و غایت نافرمانی در مگذر
[...]
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
[...]
یافت احوال جهان رونق جاویدانی
چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه
بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد
[...]
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.