گنجور

 
سیف فرغانی

ای پسر گر عاشقی دعوی ما ومن مکن

از صفا تن را چو جان گردان وجان را تن مکن

بامدادان گر نبینی روی چون خورشید دوست

روز را شب دان وچشم خود بدو روشن مکن

چون نمی سوزی چو شمع اندر شب سودای یار

گر چراغت روز باشد اندرو روغن مکن

اندرین معدن که مردان آستین پر زر کنند

خویشتن را همچو طفلان خاک در دامن مکن

چون نرفتی راه بر خود رنگ درویشی مبند

چون شکاری نیست سگ را طوق در گردن مکن

نفس روباهست، اگر تو سگ نیی با آدمی

گر گساری بهر این روباه شیرافگن مکن

عقل نیکوخواه داری نفس را فرمان مبر

چون بلشکر استواری صلح با دشمن مکن

سر بسر ملک سلیمان زآدمی پر دیو شد

چون پری دارست خانه اندرو مسکن مکن

چون کسی دنیا خوهد با او حدیث دین مگو

هرکه سر گین سوزد اندر مجمرش لادن مکن

سیف فرغانی برو همت زدنیا بر گسل

از پی عنقای مغرب دانه از ارزن مکن

بهر یار ار شعر گویی نام غیر او مبر

بهر چشم ار سرمه یی سایی خاک در هاون مکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن

تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن

هر که ننهاده‌ست چون پروانه دل بر سوختن

گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن

جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت

[...]

نظیری نیشابوری

در چراغ حکمت از مغز خرد روغن مکن

جز به نور عشق راه معرفت روشن مکن

حکمت از خود جوی و از یونان و یونانی مخواه

از کنار خوشه چینان دانه در خرمن مکن

عشق بازان را قوام جسم از قوت دل است

[...]

سلیم تهرانی

دشمن خود گر نه‌ای، ما را به خود دشمن مکن

در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن

بر شکست گوهرم دستی نداری ای حسود

بهر سودن، آب چون گرداب در هاون مکن

شرم بادت از ید بیضای بی‌رونق کلیم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دوستت گر دست داد اندیشه دشمن مکن

تیر دلدوز نظر را غیر جان جوشن مکن

پیر کنعان را بگو یوسف عزیز مصر شد

خویشتن را ممنون عبث از بوی پیراهن مکن

پای بند سوزنی مانده مسیحت بر فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه